««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

فعالیت های فرهنگی و مذهبی
مشخصات بلاگ
««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

اینجا یک رسانه برای اشاعه فرهنگ غنی تشیع است.
راه شیعه یعنی راه سرخ اباعبدالله الحسین(ع)
یعنی شهادت

الکسا

مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

کد موزیک آنلاین برای وبگاه
پیوندها

دیده ام تن های بی سر را به خاک

سینه ها دیدم فراوان ؛ چاک چاک

زیــر هـر گامـــی شقــایق کـاشتیم

تـــا کــه ایـن پـرچـم فــرا افراشتیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  یاد و خاطره شهدای گلگون کفن عرصه دفاع مقدس گرامی باد

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

بـــر روی رضا شـــمـس امـــامــت صلوات

 

بــر شــــافـــع مـــا روز قـیــامــت صـلــوات

 

در شـــــام ولادتـــــش که شــادنــد هـــــمـــه

 

بفرست بر این روح کرامت صلوات صلوات

 

به مناسبت میلاد پر برکت حضرت امام رضا(علیه السلام) چهل حدیث از امام رضا (علیه السلام) و تصاویری زیبا از حرم مطهر ایشان در ادامه مطلب گذاشتم ببینید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

 

گرامی  باد یاد و خاطره شهیدان والامقام  رئیس جمهور شهید محمد علی رجایی و نخست وزیر شهید محمد جواد باهنر.

به امید دستگیری و مجازات آمرین وعاملین این جنایت .

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 السلام علیک یا شیخ الائمه

کاش من هم به لطف مذهب نور


تا مقام حضور می رفتم


کاش مانند یار صادقتان


بی امان در تنور می رفتم

علم عالم در اختیار شماست


جبر در این مسیر حیران است


چشم هایت طبیب و بیمارش


یک جهان جابر بن حیان است

روز و شب را رقم بزن آخر


ماه و خورشید در مُرکّب توست


ملک لا هوت را مراد تویی


آسمان ها مرید مذهب توست



قصه تکرار می شود یعنی


باز هم در مدینه عاشق نیست


کوچه در کوچه شهر را گشتم


هیچکس با امام ، صادق نیست


***
خواب دیدم که پشت پنجره ها


روبروی بقیع گریانم


پابه پای کبوتران حرم


در پی آن مزار پنهانم

گریه در گریه با خودم گفتم


جان افلاک پشت پنجره هاست


آی مردم ! تمام هستی ما


در همین خاک پشت پنجره هاست


***سید حمید رضا برقعی***                

شهادت حضرت صادق آل محمد (علیه السلام) رییس مذهب جعفری بر عموم شیعیان و آزاد مردان جهان تسلیت باد.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

سلام

این روزها سالگرد ورود آزادگان سرفراز به  میهن اسلامی هست.

نمی دونم شماها اون روزها رو یادتون هست یا نه؟

اون روزها من حدود ۵ سال داشتم اما دقیقا به یاد دارم  البته با ذهن کودکانه و تحلیل های خاص به اقتضای سنم.

بعد از دفاع مقدس شاید از معدود روزهایی بود که ایرانی ها همه باهم می خندیدند و با هم گریه می کردند.

کافی بود اطلاع بدهند که در محله ای آزاده ای قراره بیاد.بسیجی های مدل دهه ۶۰ تمام کوچه رو چراغونی می کردن.ماشین گل می زدن.مراسم استقبالی برگزار می کردن با تمام تشریفات دهه شصتی.

یادمه برای آزادی اسرا چند روزی در محله مهمانی بود و کسانی با توجه به قدرت مالی خود ولیمه می دادن.

آزادگان چشم و چراغ محله بودن.

هر روز جایی برای سخنرانی دعوت بودن تا از خاطرات زندان های بعثی تعریف کنند.

خانواده مفقود الاثرها هم هر جا آزاده ای بود پای صحبت هاش بودن تا بلکه خبری از گمشده خود بگیرن.

یادش به خیر چه روزهایی بود.خیلی وقتها دلم برای اون روزها تنگ می شه.

اون روزها پشت فنس های فرودگاه تبریز من به عینه می دیدم کــه

 بنی آدم اعـضای یک پـــیکرنـد

پای هر آزاده ای چندین گاو و گوسفند قربانی می شد.

واقعا دل تنگ اون روزها هستم.

نمی دونم چرا ما روز به روز از اون معنویت دهه شصت دورتر می شیم.

الان همسایه از درد همسایه خبر ندارد بماند خیلی هاشون نام همسایه رو هم نمی دونن.همه دچار عارضه فراموشی شدیم و یادمون رفته که با اتحاد پشت رژیم شاهنشاهی شکست.

یادمون رفته که هشت سال با  ایثار و از خودگذشتگی در مقابل تمام دنیا ایستادیم.

به بهانه اون روزها چند عکس در ادامه مطلب گذاشتم ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 خون بریزید از دیده،ای دل،کعبه ی جان شد خراب

آســتـان پـــــاک و نــورانـــیِ جـانـان شـد خـــراب

ایــن اهـانـت هـــا از آن روزی شــروع گردید که

بــعــدِ احـمـــد در مـدیـنـه،بیت الاحزان شد خراب

نماهایی از مسجدالنبی از داخل بقیع

نماهایی از گنبد و ضریح ائمه بقیع قبل از تخریب

سالروز تخریب جانسوز حرم ائمه بقیع  را تسلیت عرض می نمایم.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

عملیات مرصاد

 چند روزی از سالگرد  عملیات مرصاد (که در پاسخ به عملیات فروغ جاویدان که توسط منافقین و با پشتیبانی همه جانبه ارتش عراق و از داخل خاک عراق شروع شد) می گذرد.

 

عملیاتی که اوج حماقت منافقین را نشان می داد که با تصور خام اشغال سریع ایران در طی چند روز وارد خاک ایران شده و با ضربه سهمگین دلاورمردان ارتشی و سپاهی متوقف  شده و از هم پاشید.

 

با تاخیری چند روزه شرحی کوتاه از این عملیات و روایتی از شهید صیاد شیرازی درباره این عملیات  خدمتتان تقدیم می گردد.

 

 

برای مشاهده این مطالب به ادامه مطلب مراجعه فرایید.

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

غره

 

برای تو می نویسم:مسلمان مظلوم غزه ای و فلسطینی

خواهرم و برادرم

این موشک هایی که بر سر شما میریزند ، این تانک ها که بر شما یورش می آورند ، این سربازان که تفریح شان کشتن فرزندان شماست ،  این دشمنی سردمداران جبهه کفر و استکبار بغضی است  که از اسلام دارند ،برای دیروز و امروز نیست.ریشه در تاریخ دارد.بغض خیبر است.بغضی است از پیغمبرمان حضرت محمد مصطفی(ص) دارند.باید از بنی اسرائیل می بود ولی از بنی اسماعیل شد.

اما شما تنها راهی که در پیش رو دارید مقاومت است آن هم بدون این که انتظار کمک از کسی داشته باشید.

شما در این مسیر پر خطر فقط خودتان هستید.البته ما هستیم.حزب الله و سوریه هم هستند.

باید مقاومت کنید تا آخرین نفس و آخرین قطره خون.مسامحه دردی از شما دوا نمی کند که اگر می کرد یاسر عرفات می توانست کاری بکند  اما فقط امتیاز داد و  مشکلات را بیشتر کرد.ابو مازن هم همان یاسر عرفات است برای شما اما بی خاصیت تر و بی قدرت تر.

دل خوش به آنها نباشید که آبی برای شما از آنها گرم نخواهد شد.

اگر کسی برای شما بتواند کاری بکند جوانان غیورتان و موشک هایتان است پس آنها را از دست ندهید.

به امید پیروزیتان.

غزه

 

برای تو می نویسم :ای خونخوار صهیونیست

می خواهی مسلمان را با خون بترسانی و کشته شدن؟تاریخ ما را ندیده ای و نخوانده ای؟ما افتخارمان ذولفقار حیدری است.همان حیدر که خیبرتان را از جا کند.

تاریخ ما پر از شجاع مردان آسمانی است که در برابر زورگویان تاریخ ایستاده اند و به قیمت زندگی خود دست اجانب و کفار را از سرزمین اسلام کوتاه کرده اند.بدان که از هر شهید غزه ای صدها مرد میدان مقاومت خواهد رویید.

شما به فرموده خداوند هیچ گاه نخواهید توانست کشوری داشته باشید و همیشه تاریخ را در زبونی خواهید بود و این وعده پروردگار به شماست.همه شما برخواهید گشت به آن سرزمینی که از آن به هوای سرزمین موعود آواره شده اید.فلسطین پاره ای از تن ما مسلمانان است و شما غده سرطانی را از خود دفع کرده به سلامت خواهد رسید.

غزه

برای شما می نویسم ای حاکمان خود کامه عربی در عربستان ، قطر ، امارات ، اردن و مصر

آیا شما هم مسلمانید و داعیه امارت بر مسلمانان را دارید؟چه شده است شما را ؟چرا به خود بر نمی گردید؟چرا به اسلام بر نمی گردید؟غیرت و تعصب عربیت کجا رفت؟این غیرت فقط  در برابر ایران برش دارد؟ملک عبدالله مگر قرآن نخوانده اید؟مگر قرآن نمی گوید یهود و نصارا را دوست خود نگیرید؟مگر قرآن نمی گوید دشمن ترین افراد برای شما یهود است؟مگر قرآن نمی گوید که داد مظلوم را بگیرید؟چرا پولهای شما سرازیر جیب های اسرائیل است؟

بترسید از روزی که بنا به گفته حضرت رسول اکرم(ص)شمشیر ایرانیان بر گردن شما بنشیند برای برگرداندن شما به اسلام راستین.

غزه

برای تو می نویسم ای سلفی ، جبهه النصره ،داعشی ، القائده

آیا صدای مظلومیت کودکان و زنان فلسطینی را نمی شنوید؟آیا شما دم از اسلام نمی زنید؟فقط شیعه را باید بکشید تا اسلام راستین در دنیا برقرار شود؟آیا یهودیان صهیونیست دشمن اسلام و مسلمانان نیستند؟چه شده که حتی سنگی از شما به سوی آنان پرتاب نمی شود؟آیا اینان دشمن تر از عراقی ها وسوری ها هستند؟

کودکان غزه ای

برای شما می نویسم ای مردم جهان:

این چه سکوتی است که تمام جهان را گرفته است؟چرا صدایی از شما بلند نیست؟کجاست سازمان ملل؟ 

کجاست شورای امنیت؟ کجایند دیدبانان حقوق بشر؟چرا این مظلومیت ها را می بینیم و می شنویم اما ککمان هم نمی گزد؟چه بر سر دنیا و مردم آن آمده؟

غزه

برای تو می نویسم فدراسیون جهانی فوتبال فیفا:

آفرین مثل همیشه ماموریتتان را خوب انجام دادید .

خوب افکار جهان را یک ماه سرگرم کردید تا صهیونیست ها بتوانند سرزمین موعودشان را روی پیکر های فلسطینیان وبسازند.

جایزه شما هم پولهای بی حساب و کتابی هست که در حسابهایتان هست و هر روز هم زیادتر می شود.

مرحبا بر شما.

کودکان غزه ای

و با تو هستم ای خدای بزرگم:

ای خدای قهار برسان منتقم خون بی گناهان را.

خدایا برسان دادگر بزرگ را که جهان تشنه عدالت اوست.

امام و فلسطین

به امید جهان بدون ظلم و جنایت در زیر لوای بقیه الله الاعظم حضرت مهدی موعود (عج)

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

شهید فرزان یزدانی

شهید فرزان یزدانی یکی از بزرگ مردان عاشورایی ایران زمین است که در عملیات طاقت فرسای رمضان به آسمان بال گشود.

هر  وقت برای دعوت پدر بزرگوارش  برای شرکت در مراسم میرفتم اشک در چشمانش جمع می شد.بعد از ۳۲ سال هنوز داغدار فرزان بود.تا اینکه در آستانه رمضان امسال به رحمت خدا رفت.گریه های پیرمرد همیشه برای من سخت بود و به همین دلیل دعوت از او سخت ترین کارم در پایگاه بود.

برگی کوتاه از زندگی  او را  به همراه شرح و نقشه عملیات رمضان در ادامه مطلب  ورق خواهیم زد

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

امام زمان(وبلاگ راه شیعه)

مثــل هــر بـار بــرای تـو نـوشتـم:

دل مـن خـون شـد ازیــن غـم، تــو کجایی؟

و ای کاش که این جمعه بیایی

دل مـن تـاب نــدارد، همــه گوینــد بـه انگشــت اشــاره،

مگـــر ایــن عاشــق دلســوختــه اربـاب نــدارد؟ ...

تــو کجــایـی؟ تـو کجــایـی..."

و تــو انــگار بــه قلبـم بنـویســی:

کــه چـرا هیــچ نگــوینـــد

مگــر ایــن منجـی دلســوز، طرفــدار نــدارد، کــه غــریب است؟

و عجیــب است

که پـس از قـرن و هـــزاره

هنــوزم کــه هنــوز اســت

دو چشـمش بــه راه است

و مگــر سیصــد و انــدی نفــر از شیفتــگانــش ، زیـاد است

کــه گــوینـد : بـه انـدازه یــک « بــدر » علمــدار نــدارد!

و گــوینــد چــرا ایــن همـه مشتـاق، ولــی او سپـهش یـار نــدارد!

وبلاگ راه شیعه

جواب امام زمان:

تــو خــودت! مدعـــی دوستــی و مهــر شــدیــدی که بــه هــر شعــر جـدیـدی،

ز هجـران و غـمـم نالــه سرایـی، تــو کجایــی؟

تــو کــه یـک عـمـر ســرودی ((تو کجایی؟ تو کجایی؟))

بــاز گــویی که مگــر کــاستـی ای ، بــُد ز امــامـت،ز هـدایت،ز محبـت،

ز غمخــوارگـی و مهـر و عطـوفـت

تـو پنـداشتـه ای هیـچ کسـی دل نـگــران تـو نبــوده؟

چـه کســی قلـب تـو را سـوی خــدای تـو کشـانـده؟

چـه کســی در پــی هــر غـصه ی تـو اشــک چکانــده؟

چـه کسـی دست تــو را در پـس هــر رنــج گرفتــه؟

چــه کســی راه بــه روی تــو گشــوده؟

چــه خطــرها بـه دعــایـم ، ز کنـار تـو گـذر کـرد

چــه زمـان هـا کـه تـو غـافـل شـدی و یــار بـه قلـب تـو نظـــر کـرد...

و تـو با چشـم و دل بستــه فقـط گفتــی تـو کجایــی!؟ و ای کـاش بیایـی!

هـر زمـان خـواهـش دل بـا نظـر یـار یکـی بـود، تـو بـودی !!!

هـر زمـان بود تفـاوت، تـو رفتـی، تـو نـمـانـدی.

خـواهـش نَفـس شـده یـار و خـدایت،

و هـمین اسـت کـه تأثـیـر نبـخشنـد به دعایت،

وبلاگ راه شیعه

و بـه آفــاق نبـردنـد صـدایـت.

و غریب است امامت.

مـن کـه هستـم،

تــو کجــایـی؟!!

تو خودت کاش بیایی

به خودت کاش بیایی

وبلاگ راه شیعه

منبع:وبلاگ یک قدم تا خدا

 برای پیوستن به کانال تلگرام «راهــــ شـــیـــعـــه»اینجا کلیک کنید


  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

شهید ولیقلی ولزاده

 

شهید ولیقلی ولیزاده یکی از هزاران شهید مفقودالاثر دوران پرافتخار دفاع مقدس است.

شهیدی که به تعبیر حضرت آقا هر شبی برای خانواده او شب عملیات است.

شهیدی که مادر هنوز هم چشم انتظار خبری از اوست.

گذری کوتاه بر زندگی کوتاه این شهید بزرگوار داشته ایم که در ادامه مطلب می توانید مطالعه فرمایید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

حلول ماه شعـبان ، ماه شادی آل الله و میلاد حضـرت سیدالـشـهـدا (علیه السلام)حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام)و امام زین العابدین(علیه السلام)مبارک باد.

اعیاد شعبانیه وبلاگ راه شیعه

ذره ای از دریای  از کرامات و فضایل حضرت سید الشهدا (علیه السلام) را در ادامه مطلب گذاشتم ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

سوم خرداد در تاریخ دفاع مقدس و تاریخ ایران یک روز مهم و نقطه عطفی است در دفاع مقدس.

روز آزادسازی خرمشهر عزیز بعد از اشغال ۵۷۸ روزه دشمن بعثی.

به همین خاطر شرحی از عملیات الی بیت المقدس و عکس هایی از دوران دفاع مقدس ،که کمتر دیده شده اند گذاشتم  در ادامه مطلب ببینید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

السلام علیک یا زینب کبری سلام الله علیها

حضرت زینب(سلام الله علیها)

باشنیدن این نام ناخودآگاه یاد عاشورا می افتیم.یاد مصائب تلخ ترین روز عالم.یک صبح تا غروب غمبار و خونبار.

اما این آغاز مصائب حضرت زینب سلام الله علیها نیست.کودکی پنج ساله بود که در سوگ بهترین خلق عالم حضرت محمد مصطفی( صل الله علیه وآله وسلم )نشست وبعد از آن بود که مصائب پشت سر هم بر خاندان وحی نازل می شد و حضرت زینب (سلام الله علیها)در تمام آنها شاهد بود.به فاصله دو سه روز از شهادت پیامبر ،هجوم غاصبان خلافت و مجروحیت مادر و بعد از آن گریه های شبانه روزی مادر.به فاصله دو تا سه ماه شهادت مادر.بعد سلسله حوادث تلخی که بر خاندان پیامبر هجوم آورد.

۲۵ سال خانه نشنی امیر المومنین(علیه السلام)و تلخی های آن،حکومت ۵ ساله مولا امیرالمومنین(علیه السلام) همراه با فتنه انگیزیهای بدخواهان و جنگهای تحمیلی به مولا ،شهادت مظلومانه مولا امیرالمومنین.خلافت کوتاه مدت حضرت امام حسن(علیه السلام)و صلح آن حضرت و روزهای به ظاهر آرام در مدینه.مسمومیت تلخ و جانگداز حضرت امام حسن(علیه السلام) و شهادت آن حضرت و فتنه انگیزی عایشه به تحریک بنی امیه در تشییع جنازه حضرت.

امامت ده ساله حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)و همراهی با آن حضرت در عاشورا.مشاهده غروب ۱۷ ستاره تاب ناک خاندان پیامبر در این روز غمبار.

اسارت بعد از واقعه عاشورا با شدیدترین اهانت ها به خاندان وحی که منجر به شهادت تعدادی از کودکان از جمله حضرت رقیه در خرابه شام شد.

گردانده شدن شهر به شهر در پس راس مبارک حضرت سیدالشهدا و مشاهده تمام بی حرمتی های یزید و ابن زیاد و اعوان آنها به شهدا و بدنهای پاک آنها.

واقعه حره در مدینه و هجوم یزیدیان به شهر پیامبر و قتل و غارت و تجاوزگری آنها به اهالی شهر پیامبر.

اینها گوشه ای از مصائب حضرت زینب (سلام الله علیها)در زندگی بود.یکی از اینها برای از پا افتادن هر شیر مرد و شیر زنی کافیست  اما او که در بالاترین درجه صبر و بالاتر از آن بالاترین درجه رضا بود در تمام این مشکلات چون کوهی استوار بود.

اگر او نبود واقعه بزرگ عاشورا در کربلا دفن می شد.

به حق شاعر سروده است:

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود                    سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

زینب سلا الله علیها پیامبر کربلا بود.

مقاله ای در مورد نقش حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)در ادامه مطلب گذاشتم ببینید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

حضرت امیرالمومنین امام علی ابن ابطالب (علیه السلام)در ۱۳ رجب سال سی ام عام الفیل یعنی ۲۳ سال پیش از هجرت نبی مکرم اسلام در شهر مکه دیده به جهان گشود.

مرحوم شیخ عباس قمی نحوه تولد پر برکت آن حضرت را چنین بیان میکنند:

آن چه به سندهای بسیار وارد شده است این است که روزی عباس ابن عبدالمطلب  همراه با یزید بن قعنب و گروهی از بنی هاشم با جماعتی از قبیله بنی العزی در برابر خانه کعبه نشسته بودند ،فاطمه بنت اسد به مسجد در آمد .اورا درد زایمان گرفت.پس در برابر خانه کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان افکند و گفت:

پروردگارا ایمان آورده ام به تو  و  به هر پیامبر و رسولی که فرستاده ای و هر کتابی که نازل کرده ای و تصدیق کرده ام  گفته های جدم ابراهیم خلیل الله را که خانه کعبه بنا کرده اوست.

پس سوال می کنم از تو به حق این خانه و کسی که این خانه را بنا کرده است و به حق این فرزندی که در شکم من است و با من سخن می گوید و  یقین دارم که او یکی از آیات جلال و عظمت توست که آسان گردانی بر من ولادت او را.

عباس و یزید گویند که چون فاطمه از این دعا فارغ شد ناگاه دیوار عقب خانه (رکن یمانی) شکافته شد و فاطمه از آن رخنه وارد شد و از دیده ما پنهان شد پس شکاف دیوار به اذن خدا به هم پیوست و ما چون خواستیم در خانه را بگشاییم چندان که سعی کردیم در خانه گشوده نشد.

دانستیم که این امر از جانب خدا واقع شده.فاطمه سه روز درون کعبه ماند.

اهل مکه در کوچه و بازارها این قضیه را نقل می کردند و زن ها این حکایت را یاد می کردند و تعجب می نمودند تا روز چهارم رسید ، پس همان موضع از دیوار کعبه که شکافته شده بود  دگر باره شکافته شد و فاطمه بنت اسد بیرون آمد و فرزند خود را در دست خویش داشت و می گفت:ای گروه مردم به درستی که حق تعالی برگزید مرا از میان خلق خود و فضیلت داد مرا بر زنان برگزیده که پیش از من بوده اند زیرا که من فرزندی آورده ام  در میان خانه برگزیده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوه ها و طعام های بهشتی تناول کردم و چون خواستم که بیرون بیایم ،در هنگامی که فرزند برگزیده من روی دست من بود ،هاتفی از غیب ندا داد که:ای فاطمه این فرزند بزرگوار را (علی) نام کن به درستی که منم خداوند علی اعلی و او را آفریده ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره کامل از عدالت خویش به او بخشیدم و نام او را از نام مقدس خود مشتق کردم.

او اول کسی است که اذان خواهد گفت بر روی خانه من و بت ها را خواهد شکست و آنها را از بالای کعبه به زیر خواهد انداخت و نام مرا به عظمت و مجد و بزرگواری و یگانگی یاد خواهد کرد.

اوست امام و پیشوا بعد از حبیب من و برگزیده از جمیع خلق من محمد(ص)که رسول من است و او وصی خواهد بود.

خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد و یاری کند او را و وای بر حال کسی که  فرمان او نبرد و او را یاری نکند و انکار حق او نماید.

عکس هایی از معجزه شکافته شدن رکن یمانی (محل تولد حضرت علی)در ادامه مطلب گذاشتم ببینید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

شهید یوسف بردفرد

نمی دانم چرا اما وقتی اسم یوسف را می شنوم ناخوداگاه یاد  جدایی می افتم.

ما در انقلاب و دفاع مقدس یوسف های زیادی دادیم.تمام شهدای ما به نوعی یوسف بودند و شهید یوسف بردفرد هم یکی از این یوسف هاست.

شهید یوسف بردفرد فرزند حاج یعقوب.

روایتی کوتاه از زندگی این شهید بزرگوار را در ادامه مطلب گذاشتم ببینید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

این عکس کودک سوری اسیر دست سلفی های تکفیری در سوریه هست که اخیرا در فضای مجازی منتشر شده.

با دیدن این عکس  عجیب یاد حضرت رقیه (س) افتادم.

واقعا زبان از بیان احساس در برابر این کارهای حیوانات انسان نما درمانده است.

آخه این کودک چه می داند اسلحه چیست؟

چه می داند مرگ چیست؟

شما اسم خود را انسان گذاشته اید؟

چیزی نمی توان گفت به جز:

اللهم عجل لولیک الفرج

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

شـــنیــده مـی‌شـود از آسـمـان صـدایی که...

  کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...

        نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...

            نـــوشت نـام تــورا، نـام آشــنایی که

                  پــس از نــوشتن آن آسمان تبسم کرد

و از شـنـیـدنـش افـلاک دسـت و پـا گـم کـرد

     نـوشت فاطمه، شاعـر زبانش الکـن شـد

           نـوشت فــاطمه هــفـت آسمـان مزین شد

                نـوشـت فـاطـمـه تکـلیـف نـور روشن شـد

                     دلـیــل خـلــق زمـیــن و زمـان معــیــن شـد

                         نوشـت فـاطمه؛یعـنی،خـدا غـزل گـفـته است

غـزل قـصـیـده‌ نـابـی کـه در ازل گـفـتـه اسـت

       نــوشـت فـاطـمـه تـعـریف دیگــری دارد

             ز درک خــاک مـــقــام فــــراتــری دارد

                     خـوشا بـه حـال پـیـمـبـر چـه مـادری دارد

                           درون خانــه بــهــشـــت مــعــطـــری دارد

                                پــدر هـمیشه کنارت حـضور گـرمی داشــت

بـرای وصـف تـو از عـرش واژه بـر مـی‌داشـت

            چـرا کـه روی زمـین واژه‌ی وزیـنی نـیـسـت

                  و شأن وصف تـو اوصاف ایـنچـنـیـنی نـیـسـت

                        و جـای صحـبـت ایـن شـاعــر زمـیـنی نـیـسـت

                              و شـعـر گـفـتـن مـا غــیـر شـرمـگـیـنـی نـیـسـت

                                     خـــدا فــراتــر از ایــن واژه‌هــا کـشـیـده تـورا

گـمـان کـــنم کـه تـورا، اصـلا آفـریـده تـورا

           کــه گــرد چـادر تــو آسـمـان طـواف کـنـد

                و زیــر ســایـــه آن کـعــبـه اعــتـکـاف کـنـد

                     مـــلک بـبـیـنـد و آنـگــــاه اعــتـــراف کـنــد

                          کــه این شکوه جهان را پر از عـــفــاف کــنــد

                               کـــتـاب زنـــدگــی‌ات را مـــرور بــایـــد کــرد

مـرور "کـوثـر" و "تـطـهـیـر" و "نـور" بـایـد کـرد

                  در آن زمــن کــه دل از روزگــــار دلـخـور بــود

                      و وصــف مـــردمـــش الــهَــیـکــم الــتـکـاثـر بـود

                           درون خــــانـــه‌ تــــو نــان فـــقـــر آجــــر بــــود

                                شـــبــیــه شــعــب ابــی طـالــب از خـــدا پــر بـود

                                  بـــهـشــت عـــالـــم بـــالا بـــــرایــت آمـــاده اســت

حـصـیـر خـانـه مـولا بـه پـایـت افـتـاده اسـت

                        بـــه حــکـم عـشــق بــنـا شـد در آسـمـان عـــلـــی

                            عـــلــی از آن تـــو بـــاشــد؛ تـو هــم از آن عــلــی

                                چــه عــــاشـقـانـه هــمــه عــــمـر مـهـربـان عــلــی

                                   بـه نـان خــشـک عـــلــی سـاخـتـی، بـه نـان عــلــی

                                    از آســــمــان نــگـــاهـــــت ســتـــاره مـــی‌خـواهـــم

اگــــر اجــازه دهــی بـا اشــاره مـی‌خـواهـم

             بـــه یــاد آن دل از شـــهــر خـسـتـه بـنـویـسـم

                    کــنـار شـعــر دو رکـعـت نـشـسـتــه بـنـویـسـم

                         شــــکـسـتـه آمــده‌ام تـــا شـکـــــسـتـه بـنـویـسـم

                               و پــیـش چـشـم تــو بـا دسـت بـسـتــه بـنــویـسـم

                                     بــه شـعـــر از نــفــس افـــتــاده جــان تــازه بـده

و مـادری کـن و ایـن ‌بـار هـم اجـازه بـده

             بــــه افـــتـخـار بــــگـویـیـم: از تـــبـار تـوایـم

                                        هــنــوز هــم کـه هـنـوز اسـت بـی قـرار توایم

                       اگـــر چــه مــا هـمـه در حـسرت مـزار تـوایــم

                             کـــنــار حـضـرت مـعـصـومـه در کـنـار تـوایـم

                                   فـضای سیـنـه پـر از عـشـق بـی کـرانـه تـوسـت

کـرم نـمـا و فـرود آ کـه خـانـه، خـانـه‌ تـوسـت

 شعر:سید حمید رضا برقعی  

 برای پیوستن به کانال تلگرام «راهــــ شـــیـــعـــه» اینجا کلیک کنید

            

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

 

قلم در دستم بود ، شور و اشتیاق عجیبی داشتم چون می خواستم قلم را برای نوشتن جملاتی با عظیم از شهیدی فداکار و وظیفه شناس در روی کاغذ برقص درآورم . وقتی وارد کوچه شدم ، عطری خاص مشامم را به خود جلب کرد ، عطری که توانست حتی برای یک لحظه مرا به خط مقدم جبهه ببرد ، وای جبهه پر بود از فرشتگانی که با بالهای زیبا و حریر مانند شهادت در اوج آسمان به پرواز درآمده بودند . پلاک خانه شهید غریبعلی عباسی را فراموش کردم پس از سوپر مارکتی که درست روبروی کوچه بود پرسیدم و او کاشانه شهید را نشانم داد . چشمانم به در خانه پر کشید و قدمهایم می خواستند فریاد بزنند ، گویا برای چند لحظه حس کردم روح پرعطوفت شهید مرا همراهی می کند .

قصه ای کوتاه از  زندگی شهید غریب علی عباسی  را در ادامه مطلب ملاحظه فرمایید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

سلام

عید مسافرت بودیم.

در سرزمین عشق ، در مسلخ عاشقان ثارالله

مهمان ما باشید با گزارشی تصویری از این سفر

 

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
شوق عراق و شور حجاز است در دلم

جامه دران و سوز و گداز است در دلم

پل می زنم به خویش مگو از کدام راه

راهی که رو به آینه باز است در دلم

قد قامت الصلاه من از جای دیگر است

قد قامت کدام نماز است در دلم

شب را چراغ گم شدن روز کرده ام

ذکرت چراغ راز و نیاز است در دلم

تشبیه نارساست ، حقیقت کلام توست

ابهام و استعاره ، مجاز است در دلم

مجموعه ی نیاز تویی ای نماز ناب

دیگر چه حاجتی به نیاز است در دلم

یاس کبود پیش تو خار است فاطمه (س)

نامت گل همیشه بهار است فاطمه( س)

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید

خورشید را ز شعله ی آه تو آفرید

شمسی تر از نگاه تو منظومه ای نبود

صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید

آه ای شهیده ای که شهادت سپاه توست

جان را خدا شهید سپاه تو آفرید

هر جا که نور بود به گرد تو چرخ زد

ما را چو گرد بر سر راه تو آفرید

ای پشتوانه ی دو جهان ، عشق را خدا

با جلوه وجلالت و جاه تو آفرید

تقوای محض ، عصمت خالص ، گل خدا!

آخر چگونه شعر کنم قصه ی تو را؟

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید

انسان دردمند به درک دعا رسید

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد

تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

هاجر هر آن چه هروله کرد از پی تو کرد

آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

احمد (ص)اگر به عرش فرا رفت با تو رفت

مولا اگر رسید به حق با شما رسید

داغ پدر ،سکوت علی (ع)، غربت حسن (ع)

شعری شد و به حنجره ی کربلا رسید

در تل زینبیه غروبت طلوع کرد

با داغ تو قیامت زینب (س) فرا رسید

با محتشم به ساحل عمان رسید اشک

داغ تو بود بار امانت به ما رسید

تسبیح توست رشته ی تعقیب واجبات

قد قامت الصلاتی و حی علی الصلات

بی فاطمه (س) قیامت انسان نبود نیز

عهد الست و معنی پیمان نبود نیز

چونان تو زن ندید جهان تا که بود و هست

چونان تو مرد در همه دوران نبود نیز

مولا اگر نبود جهان جلوه ای نداشت

"راز رشید" سوره ی قرآن نبود نیز

گر زنده بود بعد تو پیغمبر خدا

قبر تو مثل مهر تو پنهان نبود نیز

زهرا (س) اگر نبود ، زمین بی بهار بود

در آسمان شکوفه ی باران نبود نیز

ای برق ذوالفقار علی (ع) – هیچ خطبه ای

مانند خطبه های تو بران نبود نیز

حیدر اگر نبود ومحمد (ص) اگر نبود

وجد و وجود و جوشش وجدان نبود نیز

ایمان نبود و عشق نبود و شرف نبود

خورشید سر بریده ی صحرای طف نبود

نام تو با علی (ع) و محمد (ص) قرینه است

هر جا که عطر نام تو باشد مدینه است

دستاس کیست چرخ جهان ؟ این غریب کیست

این دست های کیست که لبریز پینه است؟

آیینه ای که عطر بهشت مدینه بود

نامش هنوز شعله ی سینای سینه است

ای وسعت بهشت ، جهان بی تو دوزخ است

دنیا چقدر مزرعه ی کفر و کینه است

این گونه گنج در صدف هر خزانه نیست

گنجی ست در خزانه اگر این خزینه است

دریا علی (ع) ست گوهر یکدانه اش تویی

در موج حادثات - حسینت سفینه است

با هر حماسه داغ پدر را سرشته ای

هجده کتاب درد علی (ع) را نوشته ای

زیبایی مدینه به غیر از بتول نیست

بی مهر او نماز دو عالم قبول نیست

می پرسم از شما که رسولان غیرتید

زهرا (س) مگر خلاصه ی جان رسول نیست ؟

گیرم ولایت علی (ع) از یاد برده اید

آیا غدیر و دست محمد (ص) قبول نیست ؟

آخر اصول عشق مگر چیست جز ولا ؟

آیا مگر حدیث ولا از اصول نیست ؟

مهر علی (ع) ست روزی هر روز مهر و ماه

وقتی چراغ ، فاطمه (س) باشد ، افول نیست

جبریل را به مرقد مولای عاشقان

بی رخصتش هر آینه ، اذن دخول نیست

الله اکبر از تو که الله اکبری

ای مادرپدر که پدر را تومادری

زهراترین شکوفه ی گلخانه ی رسول

با نام تو مدینه مدینه ست یا بتول

ای مردمی که زایر راز مدینه اید

آه ای مجاوران حرم حج تان قبول

اینجا کنار حجره ی پیغمبر خدا

آیینه خانه ای ست پر از تابش اصول

آیینه ای که ماه در آن می کشد نفس

آیینه ای که مهر در آن می کند حلول

دربین ماه های خدا چون تو ماه نیست

ای بین فصل های خدا بهترین فصول

اینجا نماز خانه ی مولا و فاطمه (س) ست

اینجاست خانه ی علی (ع) و خانه ی رسول

زهرا شدی که نام علی (ع) را علم کنی

پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی

یک عمر بود با غم و غربت قرین علی (ع)

آن قصه ی حسین و حسن بود و این علی (ع)

وقتی ابوتراب شدی خاک پاک شد

تا زد به خاک بندگی او جبین علی (ع)

درخانقاه نوری و در کعبه چلچراغ

بر خاتم رسول رسولان نگین علی (ع)

آیینه ای برابر انسان و کائنات

آیین عشق و آینه ی راستین علی (ع)

شمشیر حق که چرخ زنان است و خطبه خوان

دست خداست بر شده از آستین علی (ع)

زهرا(س) نداشت بعد پدر جز علی (ع) کسی

احمد(ص) نداشت جز تو کسی همنشین ، علی(ع) !

اندوه بی شمار مرا دیده ای ، بیا

انسان روزگار مرا هم ببین ، علی (ع)!

دنیا چقدر تشنه ی نام زلال توست

هر ماه ماه آینه هر سال سال توست

شب گریه های غربت مادر تمام شد

زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

امشب اذان گریه بگوید بگو، بلال

سلمان به آه گفت ابوذر تمام شد

طفلان تشنه هروله در اشک می کنند

ایام تشنه کامی مادر تمام شد

آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)

چشم حسین (ع) گفت : برادر! تمام شد

تا صبح با تو استن حنانه ضجه زد

محراب خون گریست که منبر تمام شد

زاینده است چشمه ی زهرایی رسول

باور مکن که سوره ی کوثرتمام شد

باور مکن که فاطمه (س) از دست رفته است

باور مکن حماسه ی حیدر تمام شد؟

زهرا (س) اگرنبود حدیث کسا نبود

زینب (س) نبود و واقعه ی کربلا نبود

شب آمده ست گریه کنان بر مزار تو

دریا شکست موج زنان در کنارتو

بعد از تو چله چله علی (ع) خطبه خواند و سوخت

چرخید ذوالفقار علی (ع) در مدارتو

زینب (س) کجاست ؟ همسفر خطبه های خون

دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو

باران نیزه ، نعش غریبانه ی حسن (ع)

آن روزگار زینب (س) و این روزگار تو

گل داد روی نیزه ، سرتشنه ی حسین (ع)

تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو

تو سوگوار زینب (س) و زینب (س)غریب شام

تو سوگوار زینب (س) و او سوگوار تو

بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد

دست نوازشی که کشیدند تیغ شد

ای ناخدای کشتی درد - ای خدای درد

تنها تویی که آمده ای پا به پای درد

زین پیش درد و داغی اگر بود با تو بود

درد آشنای داغی و داغ آشنای درد

زان شب که غرق خطبه ی چشم تو شد علی (ع)

مانند رعد می شکند با صدای درد

شعر تو را چگونه بخوانم که نشکنم؟

آخر بگو که قصه کنم از کجای درد ؟

ای قطعه ی بهشت ، غزلگریه ی زمین

با چشم خود سرود تو را های های درد

مگذار مردگان شب عافیت شویم

ما را ببر به آینه ی کربلای درد

تو آبروی داغی و تو آبروی اشک

تو ابتدای دردی و تو انتهای درد

یوسف اگر برای پدر درد آفرید

زهرا (س) شکست و درد پدر را به جان خرید

ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو

آتش گرفت خیمه ی گردون ز آه تو

آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد

آیا چه بود غیر محبت گناه تو

ساقی علی (ع) ست - کوثر جوشان حق تویی

ما تشنه ایم تشنه ی لطف نگاه تو

در چشم من تمام زمین سنگ قبر توست

گردون کجا و مرقد بی بارگاه تو

در کربلای چند شهید غمت شدیم

سربندهای فاطمه(س) بود و سپاه تو

از خانه ی تو می گذرد راه مستقیم

را هی نمانده است به حق - غیر راه تو

دنیا اگرغدیر تو را خم نکرده است

روح مدینه رد تو را گم نکرده است

سروده علیرضا قزوه   

مطلبی در مورد شهادت حضرت زهرا در ادامه مطلب گذاشتم ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
سلام

اسفند ماه که میشه دلم هوایی میشه و منتظر عید و سال نو هستم این حس همیشه در من بوده.اما علت آن اینست که دلم هوای کوی شهدا را دارد.

اسفند ماه برای من بوی جنوب دارد.

بوی راهیان نور.

بوی شلمچه و غروبش.

بوی طلائیه و سه راه شهادتش و البته حاج همت ، حمید و مهدی باکری.

بوی فکه و رملستانش و سید شهیدش ،سید مرتضی آوینی.

بوی اروند و غواصان بی نشانش.

بوی دوکوهه.بوی دزفول و شوش و زیارتگاه دانیال نبی.

بوی خرمشهر که قلب تمام ایرانیان بود.

امسال هم بدجور دلم هوای کربلای ایران را کرده.

شش سال از اولین سفر راهیان نورمون می گذره.در این سالها خاطرات زیبایی داشته ایم.

چند عکس از این سفرها گذاشتم در ادامه مطلب ببینید

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

آقای رئیس جمهور! بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخواننددر یکی از روزهای سال ۱۳۶۲ ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.

 



 صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟»

پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم».

رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».

لحظاتی پسرکی ۱۲-۱۳ ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»

آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»

مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»

-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!

-چرا پسرم؟

مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم،می‌گوید ۱۳ ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن ۱۳ ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟»

حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.


شهید مرحمت بالازاده

رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»

آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...

کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر ۳۱ عاشورا

مرحمت به تاریخ هفدهم خرداد ۱۳۴۹ در یک کیلومتری تازه کند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، متولد شد. امام که به ایران برگشت ، مرحمت کلاس دوم دبستان بود. ۱۳ ساله که شد ، دیگر طاقت نیاورد و رفت ثبت نام کرد برای اعزام به جبهه. با هزار اصرار و پادرمیانی کردن این آشنا و آن هم ولایتی ، توانست تا خود اردبیل برود ، اما آن جا فرمانده سپاه جلوی اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گریه و زاری کرد فایده ای نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهای مرحمت هم سفارش شده بود که یک جوری برش گردانید سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت : «ببین بچه جان! برای من مسئولیت دارد. من اجازه ندارم ۱۳ ساله ها را بفرستم جبهه. دست من نیست.» مرحمت گفت : «پس دست کی است؟» فرمانده گفت: «اگر از بالا اجازه بدهند من حرفی ندارم» همه این ها ترفندی بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد. یک بچه ۱۳ ساله روستایی که فارسی هم درست نمی توانست صحبت کند ، دستش به کجا می رسید؟ مجبور بود بی خیال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشت .
مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد ، در عملیات بدر ، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش ، مهدی باکری ، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره ی حضرت قاسم (علیه السلام) گردید.



مرحمت بالازاده

از مرحمت بالازاده ، وصیت نامه ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می خوانید. وصیت نامه ای که نشان می دهد روحش نمی توانست در کالبد ۱۳ ساله اش آرام بگیرد:

وصیت نامه مرحمت بالازاده جمعی لشکر عاشورا ،گردان علی اکبر

به نام خداوند بخشنده مهربان

از اینجا وصیت نامه ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.

آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.

درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین ! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.

و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید.

ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.

و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.

خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.

کربلا کربلا یا فتح یا شهادت
جنگ جنگ تا پیروزی

شهید مرحمت بالازاده   

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
- آقا گمنام ۶۱ دارین؟

-۶۱؟

-آره ۶۱  -   ۱۸ ساله

- حاج خانم کدوم پایگاه بوده؟

-سومار مندلی سومار

-نه حاج خانم سومار نداریم

و صدای گزارشگر که دوربین به دست از این صحنه  فیلم می گیره:مادر چند ساله می گردی؟

و مادر با ناله ای جگر سوزمی گوید: ۲۳ ساله

این دیالوگی آشناست برای ما 

 

پیر زنی که کنار ماشین حمل شهدا از مامور ماشین سراغ پسر شهیدش رو می گیره.

شهید بهروز صبوری

جوانی که مادرش برای او عروسی گرفت.

عروسی بی داماد.عروسی بی عروس.یادتون هست؟

امروز اعلام شد که هویت این شهید بزرگوار شناسایی شده است.

هویت شهید «بهروز صبوری» شهید مفقود الاثر دوران دفاع مقدس بعد از سال‌ها شناسایی شد. پیکر مطهر شهید بهروز صبوری در جریان به خاک سپاری جمعی از شهدای گمنام در دانشگاه خلیج‌فارس بوشهر در اردیبهشت ماه سال 1389 به خاک سپرده شده است.

شناسایی این شهید به این صورت بوده است که پس از نمونه‌گیری از خون مادر شهید و دیگر اعضای خانواده وی و تطابق با نمونه DNA اخذ شده از استخوان‌های شهدای گمنام که در یک بانک نگهداری می‌شود، نتیجه آزمایشات بدین گونه اعلام شده است که تمامی اطلاعات با پیکر شهیدی که در داشنگاه خلیج‌فارس بوشهر در سال 1389 به خاک سپرده شده است، تطابق دارد.

صبح امروز، رنگین، رئیس ستاد معراج شهدای گمنام تهران با حضور در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تهران پس از ملاقات با مادر این شهید خبر شناسایی این شهید را به او اعلام کرد.

شهید بهروز صبوری 18 ساله در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه سومار به شهادت رسیده است.

مادر این شهید شب چهارشنبه هفته گذشته در مراسم تقدیر از عوامل فیلم «شیار 143» گفته بود: آرزوی من این است که بعد از این همه سال تنها یک بند انگشت از فرزندم برای من بیاورید.

مادر بزرگوار این شهید با بیان اینکه امروز و بعد از گذشت ۳۱ سال قلبم آرام است، گفت: من برای پسرم عزا نمی‌گیرم. به خانه می‌روم و برای پسرم جشن عروسی و حنابندان می‌گیرم.

منبع خبر:وبلاگ یک قدم تا خدا

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

 

عاشق امام حسین (علیه السّلام) بود و زیارت کربلا . پس از شروع جنگ ماندن در شهر و زندگی آسوده را تاب نمی آورد . دلش می خواست در وادی خطر ، وادی خون و جراحت عشق خویش را بیازماید . بارها آرزو کرده بود که ای کاش در کربلا بود و با یاران امام بر دشمن کافر می تاخت و خونش را نثار حضرتش می نمود و حال ، خداوند کربلائی دیگر در جبهه های ایران مهیّا می ساخته بود و سیّد می خواست تا عاشورائی شود و به سبز باوران سرخ جامه بپیوندد . با خلعت کربلا نماز می گذارد و آن روز که به شوق شهادت قدم در نینوای عشق گذاشت خلعت کربلائیش را به تن کرد و راهی دشت بلا گردید . او دیار به دیار با پای جان دوید و سقای دشت کربلای ایران شد.

سیّد جمشید در بهمن ماه سال ۱۳۲۵در یک خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولّد شد و تحت تربیت پدر و مادری مؤمن و متدیّن پرورش یافت . وی در هفت سالگی تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسۀ «توفیق» آغاز کرد و تا مقطع ششم نظام قدیم به تحصیل ادامه داد . جمشید تا سال ۱۳۴۵ه.ش در کارخانۀ کبریت سازی مشغول کار بود در همان سال به خدمت سربازی اعزام گردیدو پس از طی دورۀ آموزشی در پادگان جلدیان نقده تا سال ۱۳۴۷ه.ش به خدمت ادامه داد و بعد از پایان دوران خدمت سربازی و بازگشت به زادگاهش دوباره در کارخانۀ کبریت سازی مشغول کار شد.

او در سال ۱۳۵۵ه.ش بنا به سنت پیامبر (ص) با خانواده ای معتقد به اسلام وصلت نمود . وی در روزهای سرنوشت ساز انقلاب بطور مداوم در تظاهرات و راهپیمائی های مردمی بر علیه رژیم طاغوت حضوری فعّالانه داشت و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نکرد و بعد از پیروزی انقلاب نیز در بسیج مساجد «علوی» و «سفید بهار» به فعّالیّت پرداخت.

پس از شروع جنگ ، سیّد که عشق جبهه در دلش لانه کرده و وجود بی تابش را بی تابتر نموده بود قبل از اعزام به جبهه ، به زیارت بارگاه ملکوتی آقا علی بن موسی الرِّضا(علیه السّلام) مشرف گردید و بعد از توفیق زیارت با دلی مالامال از شوق دفاع از حریم اسلام در تاریخ ۱۵/ بهمن/ ۱۳۶۳از طریق بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عازم جبهه های نبرد شد و عاقبت در تاریخ ۲۳/ اسفند/۱۳۶۳در عملیات پیروزمندانۀ «بدر» در جزایر مجنون آن هنگام که با ماشین ، آب حمل می کرد تا رزمندگان دشت کربلای ایران را سیراب سازد بر اثر اصابت ترکش به ندای حق لبیک گفت و با چهره ای خندان و آغوشی باز ، گمشده اش را یافت و به جرگۀ عشاق پیوست . از این شهید والامقام دو دختر و یک پسر به یادگار مانده است.

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
تصاویری از حضور مردم ولایت مدار خیابان قدس تبریز در راه پیمایی یوم الله ۲۲ بهمن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

شهید عباس عبدی

 دوستی میگفت خیبر یعنی تکرار عاشورا و تکرار عاشورا  عاشورائیان را می طلبد.

پر بیراه نیست چون خزان یاران عاشورائی امام در خیبر اتفاق افتاد.در خیبر خیلی پدر ها بی پسر شدند.

خیلی حجله ها به رنگ خون درآمد.

خیلی کوچه ها سیاه پوش شدند.

خیلی دخترها انتظار را آموختند و خیلی هاشان هنوز هم منتظرند.

منتظر نشانی از پدر.

تمام پدر که دیگر نمی آید اما قطعه ای از پدر هم بیاید توفیری ندارد.

در خیبر بود که همت آسمانی شد.آقا مهدی باکری بی حمید شد و بی مرتضی.

در خیبر بود که سه راه شهادت و طلائیه و مجنون را شناختیم.

این نوشتار معرفی یکی از خیبریان که نه یکی از عاشورائیان است.

شهید عباس عبدی

شهیدی از پشت کوه های بلند.آنجا که خورشید هم پنهان است. از روستای یوزبند در شهر کلیبر که همه با بابک و قلعه اش میشناسند و جنگل های باصفایش.اما جوانان گلگون کفنی هم دارد که بر زمین افتادند تاایران و ایرانی بر زمین نیافتد.

***

بغض راه گلویم را گرفته است، سکوت در اطرافم زوزه می کشد و من قداست دیروزها را در جستجویم و کدام واژه ، کدامین صراط مستقیم جز راه شما حق پویان همیشه عاشق به استعانتم خواهند آمد.

او که پروانه واردر طواف شمع عشق سوخت و حتی خاکستری از جسم پاکش بر جا نماند.دلم می خواهد سراغ گمشدۀ بیدل را از او بجویم و با تمام وجود فریاد زنم:

روایتی کوتاه از زندگی شهید عباس عبدی را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

فضایل و کرامات امام هادی(ع)

در پی توهین های اخیر به امام هادی (علیه السلام)دوستان عزیز در وبلاگ های خود اقدامات زیادی را برای مقابله با این جریان هدفمند انجام دادند که قابل تقدیر بود.

اما وظیفه حکم می کرد تا اینجانب هم به نوبه خود پستی را بری این امام عزیز اختصاص دهم.لذا مناسب دیدم تا گوشه ای از کرامات امام بزرگوار را بیان کنم.کم و کاستی ها را بر من ببخشید ان شا الله مورد پسند و قبول مادر گرامی شان قرار گیرد.

 

با آنکه سیاست خلفای عباسی این بود که توجه مردم را به فقهای درباری جلب کنند و آرأ

و فتاوای آنان را به رسمیت بشناسند، اما در مدت اقامت امام هادی- علیه السلام - در

سامرّأ چندین بار در میان فقهای وابسته به دربار اختلاف فتوا به وجود آمد و ناگزیر برای

 حل مشکل به امام مراجعه کردند و امام با دانش امامت و استدلال روشن، چنان مسئله را

شکافت که فقها در برابر آن ناگزیر به تحسین شدند.
اینک چند نمونه از این گونه موارد و فضایل آن حضرت را در

 ادامه مطلب از نظر می گذرانیم:

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

فــجر است و سپیده حلقه بر در زده است
روز آمـــده، تاج لاله بــــــر سر زده است
بـــــا آمـــــدن امــــام در کــــشــور مـــــــا
خـــورشیــد حــقـیـقـت زافـق سر زده است

 

ایـــام الله دهـــــه فــجــــــــر بـــر تــمـامـی مــسلــمانـان و آزادگـان جهان مــبارک بــاد.

 

چند عکس زیبا از امام خمینی(ره) و دوران به یاد ماندنی انقلاب گذاشتم در ادامه مطلب ملاحظه فرمایید.

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»


 

بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را ،

بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند

راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»