««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

فعالیت های فرهنگی و مذهبی
مشخصات بلاگ
««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

اینجا یک رسانه برای اشاعه فرهنگ غنی تشیع است.
راه شیعه یعنی راه سرخ اباعبدالله الحسین(ع)
یعنی شهادت

الکسا

مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

کد موزیک آنلاین برای وبگاه
پیوندها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شلمچه» ثبت شده است


امسال هم قسمت شد و عید را با شهدا بودیم.مثل سال های گذشته.

انگار عید بدون شهدا برای من لطفی ندارد.

نزدیک های عید که میشه حس غریبی سراغم میاد.مثل دوران کودکی.همش منتظرم عید بشه تا برم منطقه.

اون موقعها منتظر بودیم لباس نو بپوشیم اما الان می خواهیم هوایی نو تنفس کنیم.

هوایی بهتر از هوای آلوده شهرها.آلوده به ریا ، آلوده به دروغ ، آلوده به شهوت ، آلوده به گناه.آلوده به دوری از خدا.اما خب برای من و کسانی مثل من یک هفته هم غنیمت است که از فضای سیاه و غمبار شهر دور شویم و به خویش برگردیم.

سوم عازم بودیم.

مثل سالهای قبل افتخار خدمت به زائرین کوی عشق نصیبم شده بود.

از تجربه سالهای قبل می دانستم این سال  هم بدون دردسر نخواهیم بود.نمی  دانم چه حکمتی هست هر ماشینی که من باشم یک دردسری که منجر به معطلی بشه خواهیم داشت از خراب شدن ماشین گرفته تا جلوگیری پلیس از حرکت و مریض شدن یک مسافر  ،گم شدن مسافر و ...

البته این سختی ها هم لطفی دارد.

امسال هم ترک عادت نشد و همه ماشینها سر وقت آمده بودند غیر از ماشین ما و یک ماشین دیگه که با دو سه ساعت تاخیر رسید.امسال هم راهی سرزمین نور شدیم.کوی عشق. امسال اما با سالهای قبل تفاوت داشت تفاوتی بزرگ به نام حاج عباس عبدالهی.

حاج عباس عزیز که 25 بهمن در سوریه شهید شد.خدایی حقش بود.هر چقدر فکر می کنم شهادت کمترین حقش بود.جاش خیلی خالی بود اما فرزند خلفش امیر با ما بود و ما بوی حاجی رو از امیرش استشمام می کردیم.

هر قدم که بر می داشتیم جاش رو احساس می کردیم.نه من که همه اونهایی که پارسال با این مرد بزرگ همراه بودند.

کاروان هم با نام این مرد بزرگ به راه افتاده بود.

اتوبوس ما هم اتوبوس شماره یک بود.

اتوبوس شهید علی صادقی

4 فروردین صبح:اولین ایستگاه طبق معمول دوکوهه بود و حسینیه همتش.

فتح المبین ایستگاه بعدی بود و دانیال نبی در شهر شوش و دزفول.

پادگان شهید باکری دزفول پادگانی غریب که یادگار آقا مهدی باکری هست.پادگانی وسیع با چشم اندازهای طبیعی زیبایش .آسایشگاه های زیرزمینی برای کم کردن تلفات حملات هوایی و خاکریزهایی برای جلوگیری از سیل های ویرانگر منطقه.

متاسفانه ندیدم غیر از کاروان های تبریز و ارومیه کاروان دیگه ای برای بازدید اونجا برن.حتی کاروان های تبریز هم اگه به خاطر اسکان نبود شاید به اونجا سر نمی زدن.

طبق معمول هر سال سری به موقعیت چادر آقا مهدی زدیم بی سر و صدا و بی خبر.همه مشغول استراحت بودن و ما چهار پنج نفر راهی چادر فرمانده.

تا برگردیم نماز مغرب خونده شده بود.مراسم بعد از نماز با صحبتهای حاج رحیم صارمی از رزمندگان باصفای آذربایجان و حاج الیاس گلمحمدزاده شروع شد و سپس عزاداری  و دسته عزاداری به مناسبت شب شهادت حضرت زهرا(س) واستراحت.

5 فروردین:صبح موقعیت چادر شهید باکری و آغاز رسمی سفر.عکسی به یادگار گرفتیم.یادش به خیر پارسال با حاج عباس عکس انداختیم.

اولین مقصد یادمان فکه بود.زیباتری صحنه این سفر در فکه بود.جایی که نماز ظهر رو چند کاروان با شکوه و عظمت اقامه کردند.مقصد بعدی چذابه ، دهلاویه وشهدای هویزه بود.شب هم خرمشهر و اسکان در حسینیه.

6 فر وردین صبح اروندکنار بودیم.جای شما خالی بارانی بارید که در عمرم نظیرش رو ندیده بوم.بیش از نیم ساعت تو حسینیه موندیم تا باران بند بیاد و بتونیم حرکت کنیم.بعد از ظهر شلمچه بودیم.یک مسافر کوچک شیطان نزاشت بفهمیم شلمچه یعنی چه.آقا محمد جواد پسر شش ماهه حقیر اونقدر گریه کرد و جیغ کشید که نماز رو نخونده با خانم مجبور شدیم برگردیم اتوبوس.

شب اردوگاه شهید باکری بودیم.

7 فروردین صبح طلائیه بودیم و روایت های  زیبای حاج رحیم  صارمی.ظهر معراج شهدای پادگان شهید محمود وند مهمان کبوتران خونین بال بودیم و تمام.سفر به سرزمین نور به سرعت برق و باد تمام شد.

8 فروردین نماز صبح جمکران  بودیم و بعدش هم مهمان حضرت فاطمه معصومه(س).

حسن ختام برنامه حرم حضرت امام (ره)و قطعه شهدای بهشت زهرا.

سفر زیبایی بود.نمی دانم دوباره مجال حضور خواهم داشت یا نه.

همه قسمت های سفر زیبا بود اما کم کاری های مسئولین فرهنگی بدجور تو ذوق میزنه.

متاسفانه مسئولین فرهنگی این مناطق رو به چشم کالا می بینند یا وسیله ای برای پول درآوردن.

آخه طلائیه و شلمچه جای زدن فروشگاه های رنگارنگ است؟اروندکنار جای فروش لوازم آرایشی و اجناس درجه هیچ چینی هست؟

یادمان فتح المبین جای فروش عروسک های انگری برد هست؟باید بالای  شهید علم الهدی رژ و ماتیک فروخت؟

انصافا دو کوهه جای فروش کتابهای فرهنگ غرب هست؟

چه کار فرهنگی برای صدها هزار شاید هم میلیونها زائر جوان راهیان نور کرده ایم؟

قدیم ترها باز امتداد کارهایی میکرد.آقایان سپاهی چه کاری انجام داده اید؟مسئولین محترم وزارت فرهنگ کجا برای کار بر روی جوان ها بهتر از سفرهای راهیان نور؟روحانی هایی که به این سفر اعزام می شوید چه یاد جوان ها میدید در این سفر؟

خواب و غفلتمان بس نیست؟شما رو به خدا کمی به خودمون بیاییم.

از صد سخن رهبر معظم انقلاب به یکیش عمل کنیم.

الهم عجل لولیک الفرج

عکس هایی از این سفر رو در ادامه مطلب ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 


سالهای زیادی گذشته است حدود 31 سال.

چه کسی می داند هر روزش چگونه به شب می رسد؟

 

که می داند شبها چگونه به خواب می رود و نصف شبها چند بار بیدار می شو د و دنبال پسر می گردد؟

چه کسی می داند حال و روز مادران و پدران شهدای جاویدالاثر را؟

ما چه می دانیم گمشده یعنی چه؟


چگونه باید فهمید حال پدر و مادری را که فرزندش را ،حاصل شبها و روزها زحمتش را  گم کرده.در دشتهای سوزان شلمچه.در رمضان.در آن عملیات سخت و نفس گیر


عملیاتی که خیلی ها در آن انتظار را آموختند.

شهید علی بهروزی یکی از هزاران شهید مفقودالاری هست که پدری پیر و دلشکسته و مادری قد خمیده منتظر نشانی از اوست و در این سالهای طولانی این انتظار را آموخته اند اما چه کسی می داند شاید این شهید بزرگوار عهدی دارد با خدای خود تا همینطو بی نشان بمان و شاید این بی نشنی اثر استجابت دعای اوست.

 

شاید هنوز موقع آمدنش نرسیده.


شاید با پیکر پاکش هم می خواهد درسی به ما بدهد و باید در موقعیتی خاص بیاید.


 

 نمی دانم حکمت این انتظار طولانی چیست اما ...

اما چه؟


 

برگی کوتاه از زندگی شهید علی بهروزی را در ادامه مطلب ورق خواهیم زد


  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

سکوت پر بار و سنگین حکمفرماست؛مثل اینکه گوشهایم منتظر شنیدن صداهایی است؛آری صداهایی می شنوم، صداهایی که از درون دل دشتها و تپه های کوچک بلند می شوند.آسمان هم زمزمه می کند آنچه را که شنیده است.

نداهای زیبایی که از فریاد رسای پروانه های بی پروا بلند می شود،نداهایی از کلام حق و نامهای آشنا و اعظم ...

صدایی آشنا که مرا به خود می خواند.صدای لطیف و مهربان آبهایی که با شنای عاشق حق در گوش انسان اطراق می کند.عاشقی که در دریاها و بیشه زارهای معرکه به دنبال رد پای عشق می گردد و دوباره با آن حسرت همیشگی خود را در آب پاک و بی ریا غوطه ور می سازد تا بلکه نوری از معشوق دریابد،آبها نیز او را در آغوش خویش می فشارند،ولی دیگر دلتنگ می شود که او از وجودش بیرون رود و این بار طور دیگری او را در آغوش خویش می کشند.تیک تاک ساعت لحظه های سکوت را یادآور میسازد

و نگاهم به خاطرات و نوشته های شهید غواص گره می خورد .  

شهید جواد فلاح  خطیب از شهدای گرانقدر عملیات کربلای 5 می باشد که برگی کوتاه از زندگی او رادر ادامه مطلب ورق خواهیم زد.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

سلام

عید مسافرت بودیم.

در سرزمین عشق ، در مسلخ عاشقان ثارالله

مهمان ما باشید با گزارشی تصویری از این سفر

 

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
سلام

اسفند ماه که میشه دلم هوایی میشه و منتظر عید و سال نو هستم این حس همیشه در من بوده.اما علت آن اینست که دلم هوای کوی شهدا را دارد.

اسفند ماه برای من بوی جنوب دارد.

بوی راهیان نور.

بوی شلمچه و غروبش.

بوی طلائیه و سه راه شهادتش و البته حاج همت ، حمید و مهدی باکری.

بوی فکه و رملستانش و سید شهیدش ،سید مرتضی آوینی.

بوی اروند و غواصان بی نشانش.

بوی دوکوهه.بوی دزفول و شوش و زیارتگاه دانیال نبی.

بوی خرمشهر که قلب تمام ایرانیان بود.

امسال هم بدجور دلم هوای کربلای ایران را کرده.

شش سال از اولین سفر راهیان نورمون می گذره.در این سالها خاطرات زیبایی داشته ایم.

چند عکس از این سفرها گذاشتم در ادامه مطلب ببینید

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»