««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

فعالیت های فرهنگی و مذهبی
مشخصات بلاگ
««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

اینجا یک رسانه برای اشاعه فرهنگ غنی تشیع است.
راه شیعه یعنی راه سرخ اباعبدالله الحسین(ع)
یعنی شهادت

الکسا

مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

کد موزیک آنلاین برای وبگاه
پیوندها

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راه شیعه» ثبت شده است


برای شیخ نمر...

سلام بر تو ای شیخ

سلام بر تو ای مجاهد

سلام بر تو ای شهید راه حق

سلام بر تو ای جاودانه تاریخ

سلام بر تو که با خون خود درختی را که حضرت زهرا(س)با با بذل جان خود و اهدای محسنش کاشت از خشک شدن نجات بخشیدی

سلام بر تو که درخت کهنسالی را که سرورمان امام حسین(ع) در عاشورا بارور کردند را جانی دوباره بخشیدی

سلام بر تو که ادامه دهنده 1400 سال مقاومت شیعه بودی

سلام بر تو که ادامه دهنده میلیونها شهید شیعه در تاریخ پرافتخار این مذهب الهی بوده ای

سلام بر تو که دوباره سرود شهادت را که زیباترین سروده تشیع است را زمزمه کردی

سلام بر تو که دم فرو نبستی و رسالت حسینی ات را به بهترین شکل انجام دادی

سلام بر تو روزی که ان شاء الله در رکاب امام زمان(عج) با دشمنانت خواهی جنگید و انتقام خون خود و مولای خود را از یهودیان مسلمان نما خواهی گرفت

سلام ما را خدمت مولایمان برسان و بگو که شیعه در جهان غریب است غریب تر از کربلا


 و تو ای آل سعود خونخوار:


آیا شیعه هدفی بالاتر از شهادت دارد؟

آیا شیعه را با خون می ترسانی و ساکت می کنی ؟

 آیا تاریخ پرافتخار شیعه را نخوانده ای؟

آیا کربلا را برایت روایت نکرده اند؟

آیا قصه جان برکفی زهرای اطهر را نشنیده ا که در راه اسلام راستین خود را فدای ولایت کرد؟

ایا شهید اول، شهید ثانی و شهید ثالث را نشناخته ای؟

آیا در همین روزگار حاضر ندیدی سربازان خمینی(ره) را که چه بر سر تو و اربابانت آوردند؟

آیا قصه مقاومت شیعیان در سوریه و عراق و لبنان را از یاد برده ای؟

بی گمان خون بیگناهانی چون شیخ نمر و یارانش دامن آلوده ات را خواهد گرفت.
میبینیم روزی را که چون دیکتاتورهای دیگر منطقه به خاک مذلت افتاده ای. به امید روزی که چون جدتان بنی امیه ذلیل شده و راه فراری از چنگال عدالت خداوندی نیابی.

پ.ن : دولت جمهوری اسلامی ایران اکنون نوبت شماست تا به عنوان تنها دولت شیعه جهان واکنشی در خور این گستاخی نشان داده و مرحمی بر دلهای داغ دار شیعیان باشی. بدانید انفعال و سکوت شما گستاخی بیشتر آل یهود را در پی دارد

خدایا ظهور منجی ات را برسان و شیعیان غریب و مظلوم را از چنگال کرکس های یهودی نجات بده


  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 


سالهای زیادی گذشته است حدود 31 سال.

چه کسی می داند هر روزش چگونه به شب می رسد؟

 

که می داند شبها چگونه به خواب می رود و نصف شبها چند بار بیدار می شو د و دنبال پسر می گردد؟

چه کسی می داند حال و روز مادران و پدران شهدای جاویدالاثر را؟

ما چه می دانیم گمشده یعنی چه؟


چگونه باید فهمید حال پدر و مادری را که فرزندش را ،حاصل شبها و روزها زحمتش را  گم کرده.در دشتهای سوزان شلمچه.در رمضان.در آن عملیات سخت و نفس گیر


عملیاتی که خیلی ها در آن انتظار را آموختند.

شهید علی بهروزی یکی از هزاران شهید مفقودالاری هست که پدری پیر و دلشکسته و مادری قد خمیده منتظر نشانی از اوست و در این سالهای طولانی این انتظار را آموخته اند اما چه کسی می داند شاید این شهید بزرگوار عهدی دارد با خدای خود تا همینطو بی نشان بمان و شاید این بی نشنی اثر استجابت دعای اوست.

 

شاید هنوز موقع آمدنش نرسیده.


شاید با پیکر پاکش هم می خواهد درسی به ما بدهد و باید در موقعیتی خاص بیاید.


 

 نمی دانم حکمت این انتظار طولانی چیست اما ...

اما چه؟


 

برگی کوتاه از زندگی شهید علی بهروزی را در ادامه مطلب ورق خواهیم زد


  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

امام زمان(وبلاگ راه شیعه)

مثــل هــر بـار بــرای تـو نـوشتـم:

دل مـن خـون شـد ازیــن غـم، تــو کجایی؟

و ای کاش که این جمعه بیایی

دل مـن تـاب نــدارد، همــه گوینــد بـه انگشــت اشــاره،

مگـــر ایــن عاشــق دلســوختــه اربـاب نــدارد؟ ...

تــو کجــایـی؟ تـو کجــایـی..."

و تــو انــگار بــه قلبـم بنـویســی:

کــه چـرا هیــچ نگــوینـــد

مگــر ایــن منجـی دلســوز، طرفــدار نــدارد، کــه غــریب است؟

و عجیــب است

که پـس از قـرن و هـــزاره

هنــوزم کــه هنــوز اســت

دو چشـمش بــه راه است

و مگــر سیصــد و انــدی نفــر از شیفتــگانــش ، زیـاد است

کــه گــوینـد : بـه انـدازه یــک « بــدر » علمــدار نــدارد!

و گــوینــد چــرا ایــن همـه مشتـاق، ولــی او سپـهش یـار نــدارد!

وبلاگ راه شیعه

جواب امام زمان:

تــو خــودت! مدعـــی دوستــی و مهــر شــدیــدی که بــه هــر شعــر جـدیـدی،

ز هجـران و غـمـم نالــه سرایـی، تــو کجایــی؟

تــو کــه یـک عـمـر ســرودی ((تو کجایی؟ تو کجایی؟))

بــاز گــویی که مگــر کــاستـی ای ، بــُد ز امــامـت،ز هـدایت،ز محبـت،

ز غمخــوارگـی و مهـر و عطـوفـت

تـو پنـداشتـه ای هیـچ کسـی دل نـگــران تـو نبــوده؟

چـه کســی قلـب تـو را سـوی خــدای تـو کشـانـده؟

چـه کســی در پــی هــر غـصه ی تـو اشــک چکانــده؟

چـه کسـی دست تــو را در پـس هــر رنــج گرفتــه؟

چــه کســی راه بــه روی تــو گشــوده؟

چــه خطــرها بـه دعــایـم ، ز کنـار تـو گـذر کـرد

چــه زمـان هـا کـه تـو غـافـل شـدی و یــار بـه قلـب تـو نظـــر کـرد...

و تـو با چشـم و دل بستــه فقـط گفتــی تـو کجایــی!؟ و ای کـاش بیایـی!

هـر زمـان خـواهـش دل بـا نظـر یـار یکـی بـود، تـو بـودی !!!

هـر زمـان بود تفـاوت، تـو رفتـی، تـو نـمـانـدی.

خـواهـش نَفـس شـده یـار و خـدایت،

و هـمین اسـت کـه تأثـیـر نبـخشنـد به دعایت،

وبلاگ راه شیعه

و بـه آفــاق نبـردنـد صـدایـت.

و غریب است امامت.

مـن کـه هستـم،

تــو کجــایـی؟!!

تو خودت کاش بیایی

به خودت کاش بیایی

وبلاگ راه شیعه

منبع:وبلاگ یک قدم تا خدا

 برای پیوستن به کانال تلگرام «راهــــ شـــیـــعـــه»اینجا کلیک کنید


  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

شهید ولیقلی ولزاده

 

شهید ولیقلی ولیزاده یکی از هزاران شهید مفقودالاثر دوران پرافتخار دفاع مقدس است.

شهیدی که به تعبیر حضرت آقا هر شبی برای خانواده او شب عملیات است.

شهیدی که مادر هنوز هم چشم انتظار خبری از اوست.

گذری کوتاه بر زندگی کوتاه این شهید بزرگوار داشته ایم که در ادامه مطلب می توانید مطالعه فرمایید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

شهید یوسف بردفرد

نمی دانم چرا اما وقتی اسم یوسف را می شنوم ناخوداگاه یاد  جدایی می افتم.

ما در انقلاب و دفاع مقدس یوسف های زیادی دادیم.تمام شهدای ما به نوعی یوسف بودند و شهید یوسف بردفرد هم یکی از این یوسف هاست.

شهید یوسف بردفرد فرزند حاج یعقوب.

روایتی کوتاه از زندگی این شهید بزرگوار را در ادامه مطلب گذاشتم ببینید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

  

 این نوشتار گزارشی است کوتاه از شهید محمود رضا بیضایی اهل تبریز از مدافعین حرم  که در  روز ۲۹ دی ماه در شهر دمشق بر اثر اصابت ترکش به سرش به فیض شهادت نائل آمد.خداوند اورا با جوان کربلا حضرت علی اکبر (ع)محشور فرماید و ما را در برابر یادگار دوساله اش کوثر شرمنده نکند.

خاطره ای از شهید محمود رضا بیضایی از زبان برادرش

تلفنم دارد زنگ می‌خورد. گوشی را از توی جیبم در می‌آورم و جواب می‌دهم. محمودرضا است. خوش و بش می‌کند و می‌پرسد کجا هستم. از صبح برای کاری تهرانم؛ می‌گویم کارم تمام شده، ترمینالم، دارم بر می‌گردم تبریز. می‌گوید کی وقت داری؟… حرف مهمی دارم. می‌گویم الان، بگو. می‌گوید الان نمی‌شود و باید هر وقت که کاملا وقتم آزاد است بگوید. اصرار می‌کنم که بگوید. می‌گوید می‌توانی بیایی خانه؟ می‌گویم من فردا باید تبریز باشم، کار دارم اگر می‌شود تلفنی بگویی، بگو. می‌گوید من دوباره عازمم اما قبل از رفتن حرف‌هایی هست که باید به تو بزنم. می‌گویم مثلا؟ می‌گوید اگر من شهید شدم می‌ترسم پدر نتواند تحمل نکند؛ پدر را داشته باش. می‌گویم خداحافظ! من تا یکساعت دیگر خانه شما هستم. می‌گوید مگر تبریز نمی‌روی؟ می‌گویم نه، امشب می‌مانم. می‌گوید بخاطر این چیزی که گفتم؟ گفتم خودم می‌خواهم که بیایم، حالا ول کن. و راه می‌افتم سمت اسلامشهر.

اسلامشهر – خانه محمودرضا

همه چیز در خانه عادی است. پذیرایی همسرش، بازی دختر دو ساله‌اش، بساط چایی، شام روی گاز، تلویزیون روشن، پتوهای ساده‌ای که کنار دیوار پهن هستند و خود محمودرضا، چهره همیشه آرامش، همه چیز مثل همیشه توی این خانه معمولی، معمولی و عادی است و سر جای خودش. هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمی‌خورد. می‌نشینیم. منتظر می‌مانم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمی‌زند. دو سه ساعت تمام منتظر می‌مانم اما حرف‌هایمان کاملا عادی پیش می‌روند. سعی می‌کنم صبور باشم تا سر صحبت را باز کند ولی او حاضر نیست چیزی به زبان بیاورد. بالاخره صبرم تمام می‌شود و می‌گویم بگو! می‌گوید من شهید شدم بنظر تو محل دفنم تبریز باشد یا تهران؟! می‌گویم این حرفها را بگذار کنار و مثل همیشه بلند شو برو مأموریتت را انجام بده، شهید شدی، من یک فکری برایت می‌کنم! بدون اینکه تغییری در چهره‌اش ایجاد بشود با آرامش شروع می‌کند به توضیح دادن در مورد اینکه اگر تبریز دفن بشود چطور میشود و اگر تهران دفن بشود چطور؟ عین کلوخ مقابلش پخش می‌شوم وقتی دارد اینطور عادی درباره دفن شدنش حرف می‌زند. جدی نمی‌گیرم. هر چند همیشه در مأموریت‌هایش احتمال شهادت روی شاخش است. تلاشش برای جواب گرفتن از من درباره انتخاب محل دفنش و فهماندن قضیه به من که شهادتش در این سفر قطعی است نتیجه نمی‌دهد.

محمودرضا بیضائی (نام مستعار: حسین نصرتی)

ولادت: ۱۸ آذر ۱۳۶۰، تبریز

شهادت: ۲۹ دی ۱۳۹۲، زینبیه – در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر

 مزار شهید: گلزار شهدای تبریز


برای پیوستن به کانال تلگرام «راهــــ شـــیـــعـــه» اینجا کلیک کنید

خاطراتی از این شهید عزیز را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید.

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

 

زمین گهواره کابوسهای تلخ انسان بود


زمان چون کودکی در کوچه هی خواب حیران بود


خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم


جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذیان بود

 

 

 


صدا در کوچه های گیج می پیچید بی حاصل


سکوتی هرزه سرگردان صحرا و بیابان بود


نمی رویید در چشمی به جز تردید و وهم و شک


یقین تنها سرابی در شکارستان شیطان بود

 

 

 


شبی رؤیای دور آسمان در هیأت مردی


به رغم فتنه هایی پیش رو در خاک مهمان بود


جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر

«محمد» واپسین پیغمبر خورشید و باران بود

 

 

شعری درباره میلاد امام صادق(ع) گذاشتم در ادامه مطلب ببینید

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
 

نوشتن از اهل بیت بهانه نمی خواهد چون روزگار و روزها متعلق به ایشان است مخصوصا اگر  از حضرت زهرا (س) باشد.

اما برای این نوشتار دو بهانه داریم.

یکی قرار و عهدی است که با وبلاگ بال گشاده برای امروز داشتیم و دیگری ایامی است که پشت سر گذاشته ایم.

این روزها روزهای غم حضرت زهراست.

روزهای بی محسنی ، روزهای بی پدر بودن و بی پدر زیستن.

روزهای هجوم به خانه ی خورشید.

در این نوشتار تلاش شده است تا زوایایی از  زندگی حضرت زهرا  (س)به قلم درآید.

هیچ نوشته ای در مورد ائمه کامل نیست چون کسی را یارای گفتن از حضرات معصومین نیست اما گفته اند:

(آب دریا را اگر نتوان کشید    هم به قدر تشنگی باید چشید)

پس تمام کاستی ها را بر من ببخشید.

لطفا این گزارش را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

این شعر، سروده آقای مهدی علی محمدی برادر یک شهید است که در اشعار خود به لایه‌های انتظار، مباحث مربوط به یک فرد منتظر، و بصیرت منتظران می‌پردازد. وی در شعر خود که در نخستین سالروز حماسه «۹ دی» سروده است، به وقایع روز عاشورا و پاسخ ملت بابصیرت و ولایت‌مدار به فتنه‌گران پرداخته است.

 

هوا آشفته بود و شهر مجنون
زمین سر در گریبان، چشم پر خون

حماسه می‌خروشید از گلوشان
ز رگ‌ها خون غیرت سخت جوشان

که عاشورا کسی رقصیده؟ او کیست؟
چه کس با شاه دین جنگیده؟ کوفیست؟!

از این غم شهر گویا پر ز شیر است
دی از گرمای این دل‌ها چو تیر است


همه عمارگون، آماده، هوشیار
تمام شهر بیدارند، بیدار

 

 


کسی حرمت شکن آشوب کرده
شغالی بیشه را مخروب کرده

 


الا ای فتنه گر، شیطان، حرامی!
میان بیشه‌ی شیران خرامی؟!

 


شما، ای جمله عالم گوش دارید
کلام آوازه‌ی بر گوش دارید

 


به ایران، رهبری فرزانه داریم
اشارت او کند جان می‌سپاریم


الا ای فتنه‌گر، ما مرد جنگیم
برای رجمت ای ابلیس، سنگیم


چو شمشیر آخته، در دست اوییم!
بمیرید از حسد، سر مست اوییم

ابابیلیم اگر بر فیل‌هایید
چو ریگی نرم آخر زیر پایید

 

 

۹ دی سیل مردم باز جوشید
تمام سینه‌ها آخر خروشید


خس و خاشاک را از شهر راندند
سران فتنه زیر پای ماندند


ولی حرفیست بی پیرایه‌ای دوست
که این حرف از زبان یار حق گوست


“بصیرت ” یاب، بیدارست دشمن
ز حقد و کینه تبدار است دشمن

 


صف آراییست! اما در غبار است
میان فتنه ره دشوار و تار است


چراغ راه ما را جز ولیّ نیست
کسی رهبر به جز “سید علی ” نیست

 

 

چند عکس زیبا در ادامه مطلب گذاشتم ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

ای کربلا ای کعبه عشق و امیدم

بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم

ای کربلا آغوش بگشا زینب آمد

من زینبم کز رنج دوریها خمیدم

هر روز دیدم کربلای تازه ای را

ای کربلا تا بر سر کویت رسیدم

در ادامه مطلب چند عکس زیبا گذاشتم ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
شاید برای عده‌ای جذاب باشد که در میان فدائیان راه حق، شهدایی بودند که هنگام دفن٬ لبخندی بر این دنیای فانی زدند و به لشکر سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) پیوستند.

 

17 سال، 20 سال، پُر پُرش 25 سال، سن و سال جوان هایی بود که درس و مدرسه و دانشگاه را نیمه کاره رها می کردند و راهی جبهه ها می‎شدند. وصیت نامه هایشان را که می خوانی، گویا با چهل ساله هایی طرفی که دیگر چم و خم روزگار را یاد گرفته اند و بعد از یک راه طی شده ـ به قول آوینی ـ، نشسته اند وصیت نامه نوشته اند.

راه این شهدا همچنان ادامه یافت و مردم کشورهایی همچون بحرین٬ سوریه و لبنان برای رسیدن به عزت و آزادگی جان‎ها بر کف دست‎هایشان گرفتند و جنگیدند.

راه شهادت هنوز هم بسته نشده و چه بسیار شیردلانی در توطئه‎های تروریستی کوردلان در همین سرزمین مادری‎مان به معنای واقعی عاقبت به خیری رسیدند.

در این بین٬ شهدایی بودند که هنگام دفن٬ لبخندی بر این دنیای فانی زدند و به لشگر سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) پیوستند. ما نیز نتوانستیم به سادگی از کنار این موضوع گذر کنیم.

برای مشاهده این گزارش جالب به ادامه مطلب بروید.

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

 

یادداشت/ حجت‌الاسلام سلیمیان وجود دختر ۳ ساله امام حسین(ع) و مسأله نام ایشان وجود حضرت رقیه(س) را نمی‌‌توان انکار کرد و آنچه پیرامون آن حضرت و درباره نامشان مطرح می‌شود، نباید منجر به خدشه‌دار شدن منزلت آن حضرت میان ارادتمندان اهل بیت‌(ع) شود.

حجت‌‌الاسلام خدامراد سلیمیان، استاد مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت دختر سه ساله امام حسین(ع) یادداشتی درباره حضرت رقیه نوشته است.

گاهی در مورد حضرت رقیه (س) شبهات و تردیدهایی مطرح می‌شود و وجود آن حضرت مورد انکار قرار می‌‌گیرد اما نکته بسیار مهم این است که آنچه پیرامون آن حضرت مطرح می‌‌شود نباید به راهی برای خدشه دار شدن منزلت آن حضرت در میان ارادتمندان اهل بیت(ع) تبدیل شود.

در این یادداشت به بررسی این موضوع پرداخته شده و ادله‌‌ای برای اثبات وجود ایشان(س) بیان شده است.

       لطفا بقیه این گزارش را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

   پاسدار شهید صیاد (سعید) عالی

             

خمس مادر

 شب حال غریبی داشت . دل آسمان مثل دل من گرفته بود . تک ستاره ای از گوشه آسمان ، خودی نشان می داد.  پنجره باز بود و باد آرامـی پرده  توری پنجره را بـه بازی گرفته بود . حال خودم را نمی فهمیدم . حال مادر صیاد هم بهتر از من نبود  و سردرگمی آشکاری در حرکاتش به چشم می خورد . سفره شام گسترده بود و همه دور هم جمع شده بودیم . امّا هیچ کدام میل به غذا نداشتیم . تا ساعتی قبل بحث از شهادت بود و رفتن صیاد .

     مادرش کنار سفره نشسته بود ، امّا فکرش جای دیگری بود . غذا را توی بشقاب بازی می داد و چیزی نمی خورد . از حالش با خبر بودم . می دانستم که بغضی گلو گیر راه نفسش را گرفته ، تاب نشستن نیاورد . بلند شد وکنار پنجره رفت . چشمهای صیاد هم در پی مادرش به هر سو می چرخید . دل مادرش ، مثل دل آسمان گرفته بود . عاقبت طاقتش طاق شد و گریست . اشک در چشمان صیاد حلقه زده بود . تاب دیدن اشک مادر را نداشت . بلند شد و پرسید :«مادر من ! عزیز من ! چرا ناراحتی؟ من که چیزی نگفتم  . »   

    مادرش جواب داد : «چرا ناراحت نباشم ؟ مگر به آسانی بزرگت کردم . مگر حدیث دل کندن به این راحتی است ؟ »

     من دیدم که صیاد با مهر و محبت به مادرش گفت : «اگر در راه خدا باشد بله ، دل کندن کار ساده ای است .» بعد خندید وگفت :« ببین مادرِ من ! خمس هر مال واجب است .پنج اولاد داری و خمس اولاد تو هم من هستم !»

فرازی از زندگی شهید:

     در سال ۱۳۳۹ ه.ش در قریه «برزندیق » از توابع شهرستان «کلیبر » در ۱۵۰ کیلومتری تبریز  پا به پهنۀ هستی گذاشت . بعدها به علّت شغل پدر با خانواده اش به تبریز نقل مکان کرد . «صیاد » بیشتر از هشت سال نداشت که به کار درکارگاه قالیبافی مشغول شد تا با دستهای کوچک خود در امر معاش یار و یاور خانواده باشد . او روزها در کارگاههای تاریک و نم گرفته ، قالیبافی می کرد شبها راهی کلاس درس و مدرسه می شد . به علّت کار طاقت فرسا و نیاز شدید ، تا کلاس اوّل راهنمائی درس خواند و بعد از آن درس و مدرسه را رها کرد و به کار گلگیرسازی مشغول شد .

 

     صیاد ، در اوج قیام مردمی ، همواره جزو کسانی بود که در راهپیمائی ها و تظاهرات مردمی علیه رژیم طاغوت شرکت می کرد . او در خانواده ای بالیدن گرفته بود که بعد از انقلاب و قبل از آن همواره از اسلام و راه امام حمایت  میکردند . خانواده ای که با چهار پاسدار و یک طلبۀ بسیجی آزاده  که ۶ سال طعم تلخ اسارت را چشیده در پاسداری از ارزشهای انقلاب از هیچ کوششی دریغ نکرده اند .

    صیاد در سال ۱۳۵۸ ه.ش بعد از شش ماه آموزش نظامی درپادگان «عجب شیر » دوره خدمت سربازی اش را به پایان رساند و سپس در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۵۹ ه.ش به جرگه سبز پوشان سپاه پیوست . او قبل از اعزام به جبهه افتخار حفاظت از عالم وارسته و ربّانی « شهید آیت الله مدنی (قدس سره) » را بر عهده داشت .  او چون حضور خویش را در جبهه ها ضروری می دید در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۳۶۰ه.ش به سوی میادین نبرد اعزام گشت و در گروه جنگهای نامنظم شهید «چمران» ، مشغول دفاع از آرمانهای انقلاب و تمامیت ارضی کشور شد . صیاد به قصد صید شهادت می رفت و جز آرزوی دیدار یار ، هوسی درسر نمی پروراند .

     قبل از اعزام به جبهه ، برای دیدار مرادش «آیت الله مدنی (قدس سره) » می شتابد  و از آن عالم مجاهد التماس  می کند که برای شهید شدنش دعا کند . آیت الله مدنی (قدس سره)  می فرماید :« من قبل از شما شهید خواهم شد ! »

او جز راه سرخ بلا ، صراط مستقیمی نمی شناخت و در این راستا خود نگاشت : «برادر جان ! این مأموریت از جانب خداوند است...اگر خداوند لیاقت داد و خبر شهادت من رسید ، موقع عروسی مرا در نظر بگیریدو شادی کنید.  این بهترین راهی است که یک شخص می تواند برود . خداوند این سعادت را نصیب من بکند تا من هم بتوانم قدمی بردارم . مادر جان ! دراین برهه از زمان برای فرزندتان آرزوی پیوستن به « علی اکبر(س)» را داشته باشید و به خودتان ببالید که امانت خداوند را به خودش باز می گردانید . »

    عاقبت این پاسدار  رشید اسلام  و انقلاب در  ۵ مهر ۱۳۵۹ ه.ش در منطقه «سوسنگرد ـ سودانیه » بر اثر بمباران هوائی دشمن و اصابت تیر و ترکش به ناحیه سر و پشت و دست به شهادتی سرخ ، همانگونه که آرزو داشت دست یافت و بر بارگاه  کبریائی حق واصل شد .   

    سردار جانباز برادر حاج مصطفی مولوی نحوه شهادت ایشان را اینگونه بیان کرده است :

    «...حدود دو هفته از عملیّات ۲۰ شهریور سال ۱۳۶۰ با نام عملیّات شهید مدنی (قدس سره) در منطقه سوسنگرد می گذشت . آن موقع فرماندهی نیروهای آذربایجان به عهدۀ برادر بزرگوار سردار جانباز «حاج ناصر بیرقی » بود . روی خاکریزی کنار هم نشسته بودیم و با هم صحبت می کردیم که در این حین هواپیماهای عراق سر رسیدند و ارتفاع خود را کم کردند و سپس شروع به تیراندازی نمودند . در آن لحظه ما شاهد ایثار و از خود گذشتگی شهید«صیاد عالی» بودیم . او برای اینکه تیرهای شلیک شده از هواپیماهای دشمن به برادر «حاج ناصر بیرقی » اصابت نکند و او آسیب نبیند خودش را روی او انداخت تا  اگر تیری هم بر می خورد به او بخورد . بحمد الله در آن لحظه تیری اصابت نکرد ولی دفعه بعد که هواپیماها به پائین آمدند و با تیر بارشان شلیک کردند صیاد عالی به شهادت رسید.

منبع مطالب:کتاب باغ شقایق ها(یاد نامه شهدای حکم آباد)

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

خواستم امسال در میلادتان جوری بنویسم که دیگر در معرض سرزنش دوستارانتان قرار نگیرم اما .....

جایتان خالی دیشب در سراسر کشور منتظران صدایت میکردند عده ای با زدن ساز و دهل و عده ای با

برقراری ارکستر به پایکوبی و شادی مشغول بودند و عده ای هم در مساجد شب شما را احیا گرفتند .

البته این را هم از قلم نیاندازم که مراسم پرفیض جشن شما در پارکهای مرکز ام القرای اسلام به سبک

شهرداری تهران و با معیت خوانندگان زیرزمینی و با اجرای مجریان به سبک شبکه های من و تو در

شهرهای مختلف ایران دائر بود.

از قدیم گفته اند دوری و دوستی آخر چرا شما اصرار دارید که ما بگوییم ما منتظر ظهور شما هستیم ؟ آیا

شما حاضر به دروغ گفتن شیعیانتان میباشید مولا؟

آقا جان شاید دلتان به چهار را ه ولیعصر و کوی نصر و خیابان منتهی به میدان ولیعصر که مزین به نام

شماست خوش میباشد ؟

از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد در چهار را ه ولیعصر گشت ارشادی قدر برای هدایت

بانوان مسلمان به سمت داشتن حجاب گذاشته اند و در کوی نصر هم اوضاع دست کمی از آنجا ندارد و

در میدان ولیعصر آنچنان فضا مزین به نام و یاد شماست که حتی پاساژهای میدان بنری برای تبریک میلاد

شما بر سر درشان نصب کرده اند.

میدانی میگویند هر کس که غم فاطمه را فهمید غم یوسف بقیة الله را هم میفهمد و ما هنوز از غم زهرا

آنچنان که باید و شاید خبری نداریم .

بگذار بی رودرباسی بگویم شما که غریبه نیستی!

ما حتی غم نائب شما را هم نداریم چه برسد به غم مادرتان را .

در ادارات کشورمان البته اکثریت را میگویم نه اقلیت را ، حتی ان اداراتی که منصوب به دولت میباشد اگر

بخواهیم از سید علی دفاع کنیم میدانید انگ آدم های بی خبر از عالم سیاست را باید یدک بکشیم و

البته برای خالی نبودن عریضه می آییم عکس امام خمینی و آقای خامنه ای را سر دراتاقمان قرار

میدهیم .

مولا جان نمیدانی چه اوضاعی شده بازار حمایت از ولایت فقیه و فصل

الخطاب بودن سخنان ایشان.آخرمیدانی همانها که در فتنه ی ۸۸ همان فتنه ای که رهبرمان در نماز

جمعه با شما دردودل کرد و فرمود : من جان ناقبلی دارم و جسم ناقصی که آن را هم در را ه شما با

افتخار نثار شما میکنم را میگویم ، آنچنان خون به دل سید علی کردند و در میانه ی میدان قرار گرفتند که

خدایی نکرده نه سیخ بسوزد نه کباب مصداق مردودین انقلاب قرار گرفتند و امروز نمیدانم شاید هم

تحولی در قلبشان روی داده ؟ ولی آنچنان وارد دفاع از عرصه ی رهبری میشوند که گویی یا تو خود خود

نیستی و یا اینکه آنها همان خواص مردود نیستند.

آقا اوضاع آنقدر حیرت انگیزاست که بعضا افراد سرشناسی که حتی در قم هم خیلی سرشناس هستند

و بعضا با نائبتان سر سوزنی نه البته زیاد ها، به اندازه ی اختلاف در تئوری ولایت مطلقه یا مقیده ،زاویه

دارند برای سلامتی شما و تعجیل در فرجتان به مومنین پیام میدهند که اگر ما آن کارها را نکنیم روز

قیامت در یوم الحسرة به سر میبریم .

شاید آنها این شعر را بر سر در مسجدی کوچک در جنوب شهر تهران ندیده اند که :

 

بی خامنه ای شعار هم عهدی چیست /بی خامنه ای ندای یا مهدی چیست

هرکس که نشد فدایی خامنه ای / بی شک تو بدان منتظر مهدی نیست

 

مولا جان میدانم که دلتان از دستمان خون است میدانم به قول حاج سعید که میگفت : آدم انجایی آتش

میگیرد که غرق در گناه و کسی از کنارش رد شود و به او بگوید التماس دعا .

که مصداق من و امثال من است که دعای عهدی میخوانیم و در بی عهدی سرامد هم عهدان هستیم.

آخر چرا میخواهی با امدنت اوضاعمان را بهم بزنی که جان مادرت بگذار ما در خیال سربازی در رکابت

روزهایمان را شب کنیم و در انتهای صلواتهایمان عجل لولیک الفرج سر دهیم و هر روز جمعه دعای ندبه

بخوانیم و ورد زبانمان این باشد:

 

ترسم که شعر سنگ مزار من این شود / اوهم جمال مهدی زهرا ندید و رفت

 

و باز هم میگویم که ای مولای من، تو یارانی همچون کبیری و جهان ارا و ....که آن یکی میخواست حرف

امام خامنه ای اش به زمین نمایند و این یکی میخواست حرف امام خمینی که خرمشهر باید آزاد شود

روی زمین نماند ،میخواهی .

و میگویم باز هم میگویم :

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست       دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»