««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

فعالیت های فرهنگی و مذهبی
مشخصات بلاگ
««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

اینجا یک رسانه برای اشاعه فرهنگ غنی تشیع است.
راه شیعه یعنی راه سرخ اباعبدالله الحسین(ع)
یعنی شهادت

الکسا

مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

کد موزیک آنلاین برای وبگاه
پیوندها

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

شوق عراق و شور حجاز است در دلم

جامه دران و سوز و گداز است در دلم

پل می زنم به خویش مگو از کدام راه

راهی که رو به آینه باز است در دلم

قد قامت الصلاه من از جای دیگر است

قد قامت کدام نماز است در دلم

شب را چراغ گم شدن روز کرده ام

ذکرت چراغ راز و نیاز است در دلم

تشبیه نارساست ، حقیقت کلام توست

ابهام و استعاره ، مجاز است در دلم

مجموعه ی نیاز تویی ای نماز ناب

دیگر چه حاجتی به نیاز است در دلم

یاس کبود پیش تو خار است فاطمه (س)

نامت گل همیشه بهار است فاطمه( س)

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید

خورشید را ز شعله ی آه تو آفرید

شمسی تر از نگاه تو منظومه ای نبود

صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید

آه ای شهیده ای که شهادت سپاه توست

جان را خدا شهید سپاه تو آفرید

هر جا که نور بود به گرد تو چرخ زد

ما را چو گرد بر سر راه تو آفرید

ای پشتوانه ی دو جهان ، عشق را خدا

با جلوه وجلالت و جاه تو آفرید

تقوای محض ، عصمت خالص ، گل خدا!

آخر چگونه شعر کنم قصه ی تو را؟

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید

انسان دردمند به درک دعا رسید

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد

تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

هاجر هر آن چه هروله کرد از پی تو کرد

آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

احمد (ص)اگر به عرش فرا رفت با تو رفت

مولا اگر رسید به حق با شما رسید

داغ پدر ،سکوت علی (ع)، غربت حسن (ع)

شعری شد و به حنجره ی کربلا رسید

در تل زینبیه غروبت طلوع کرد

با داغ تو قیامت زینب (س) فرا رسید

با محتشم به ساحل عمان رسید اشک

داغ تو بود بار امانت به ما رسید

تسبیح توست رشته ی تعقیب واجبات

قد قامت الصلاتی و حی علی الصلات

بی فاطمه (س) قیامت انسان نبود نیز

عهد الست و معنی پیمان نبود نیز

چونان تو زن ندید جهان تا که بود و هست

چونان تو مرد در همه دوران نبود نیز

مولا اگر نبود جهان جلوه ای نداشت

"راز رشید" سوره ی قرآن نبود نیز

گر زنده بود بعد تو پیغمبر خدا

قبر تو مثل مهر تو پنهان نبود نیز

زهرا (س) اگر نبود ، زمین بی بهار بود

در آسمان شکوفه ی باران نبود نیز

ای برق ذوالفقار علی (ع) – هیچ خطبه ای

مانند خطبه های تو بران نبود نیز

حیدر اگر نبود ومحمد (ص) اگر نبود

وجد و وجود و جوشش وجدان نبود نیز

ایمان نبود و عشق نبود و شرف نبود

خورشید سر بریده ی صحرای طف نبود

نام تو با علی (ع) و محمد (ص) قرینه است

هر جا که عطر نام تو باشد مدینه است

دستاس کیست چرخ جهان ؟ این غریب کیست

این دست های کیست که لبریز پینه است؟

آیینه ای که عطر بهشت مدینه بود

نامش هنوز شعله ی سینای سینه است

ای وسعت بهشت ، جهان بی تو دوزخ است

دنیا چقدر مزرعه ی کفر و کینه است

این گونه گنج در صدف هر خزانه نیست

گنجی ست در خزانه اگر این خزینه است

دریا علی (ع) ست گوهر یکدانه اش تویی

در موج حادثات - حسینت سفینه است

با هر حماسه داغ پدر را سرشته ای

هجده کتاب درد علی (ع) را نوشته ای

زیبایی مدینه به غیر از بتول نیست

بی مهر او نماز دو عالم قبول نیست

می پرسم از شما که رسولان غیرتید

زهرا (س) مگر خلاصه ی جان رسول نیست ؟

گیرم ولایت علی (ع) از یاد برده اید

آیا غدیر و دست محمد (ص) قبول نیست ؟

آخر اصول عشق مگر چیست جز ولا ؟

آیا مگر حدیث ولا از اصول نیست ؟

مهر علی (ع) ست روزی هر روز مهر و ماه

وقتی چراغ ، فاطمه (س) باشد ، افول نیست

جبریل را به مرقد مولای عاشقان

بی رخصتش هر آینه ، اذن دخول نیست

الله اکبر از تو که الله اکبری

ای مادرپدر که پدر را تومادری

زهراترین شکوفه ی گلخانه ی رسول

با نام تو مدینه مدینه ست یا بتول

ای مردمی که زایر راز مدینه اید

آه ای مجاوران حرم حج تان قبول

اینجا کنار حجره ی پیغمبر خدا

آیینه خانه ای ست پر از تابش اصول

آیینه ای که ماه در آن می کشد نفس

آیینه ای که مهر در آن می کند حلول

دربین ماه های خدا چون تو ماه نیست

ای بین فصل های خدا بهترین فصول

اینجا نماز خانه ی مولا و فاطمه (س) ست

اینجاست خانه ی علی (ع) و خانه ی رسول

زهرا شدی که نام علی (ع) را علم کنی

پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی

یک عمر بود با غم و غربت قرین علی (ع)

آن قصه ی حسین و حسن بود و این علی (ع)

وقتی ابوتراب شدی خاک پاک شد

تا زد به خاک بندگی او جبین علی (ع)

درخانقاه نوری و در کعبه چلچراغ

بر خاتم رسول رسولان نگین علی (ع)

آیینه ای برابر انسان و کائنات

آیین عشق و آینه ی راستین علی (ع)

شمشیر حق که چرخ زنان است و خطبه خوان

دست خداست بر شده از آستین علی (ع)

زهرا(س) نداشت بعد پدر جز علی (ع) کسی

احمد(ص) نداشت جز تو کسی همنشین ، علی(ع) !

اندوه بی شمار مرا دیده ای ، بیا

انسان روزگار مرا هم ببین ، علی (ع)!

دنیا چقدر تشنه ی نام زلال توست

هر ماه ماه آینه هر سال سال توست

شب گریه های غربت مادر تمام شد

زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد

امشب اذان گریه بگوید بگو، بلال

سلمان به آه گفت ابوذر تمام شد

طفلان تشنه هروله در اشک می کنند

ایام تشنه کامی مادر تمام شد

آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)

چشم حسین (ع) گفت : برادر! تمام شد

تا صبح با تو استن حنانه ضجه زد

محراب خون گریست که منبر تمام شد

زاینده است چشمه ی زهرایی رسول

باور مکن که سوره ی کوثرتمام شد

باور مکن که فاطمه (س) از دست رفته است

باور مکن حماسه ی حیدر تمام شد؟

زهرا (س) اگرنبود حدیث کسا نبود

زینب (س) نبود و واقعه ی کربلا نبود

شب آمده ست گریه کنان بر مزار تو

دریا شکست موج زنان در کنارتو

بعد از تو چله چله علی (ع) خطبه خواند و سوخت

چرخید ذوالفقار علی (ع) در مدارتو

زینب (س) کجاست ؟ همسفر خطبه های خون

دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو

باران نیزه ، نعش غریبانه ی حسن (ع)

آن روزگار زینب (س) و این روزگار تو

گل داد روی نیزه ، سرتشنه ی حسین (ع)

تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو

تو سوگوار زینب (س) و زینب (س)غریب شام

تو سوگوار زینب (س) و او سوگوار تو

بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد

دست نوازشی که کشیدند تیغ شد

ای ناخدای کشتی درد - ای خدای درد

تنها تویی که آمده ای پا به پای درد

زین پیش درد و داغی اگر بود با تو بود

درد آشنای داغی و داغ آشنای درد

زان شب که غرق خطبه ی چشم تو شد علی (ع)

مانند رعد می شکند با صدای درد

شعر تو را چگونه بخوانم که نشکنم؟

آخر بگو که قصه کنم از کجای درد ؟

ای قطعه ی بهشت ، غزلگریه ی زمین

با چشم خود سرود تو را های های درد

مگذار مردگان شب عافیت شویم

ما را ببر به آینه ی کربلای درد

تو آبروی داغی و تو آبروی اشک

تو ابتدای دردی و تو انتهای درد

یوسف اگر برای پدر درد آفرید

زهرا (س) شکست و درد پدر را به جان خرید

ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو

آتش گرفت خیمه ی گردون ز آه تو

آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد

آیا چه بود غیر محبت گناه تو

ساقی علی (ع) ست - کوثر جوشان حق تویی

ما تشنه ایم تشنه ی لطف نگاه تو

در چشم من تمام زمین سنگ قبر توست

گردون کجا و مرقد بی بارگاه تو

در کربلای چند شهید غمت شدیم

سربندهای فاطمه(س) بود و سپاه تو

از خانه ی تو می گذرد راه مستقیم

را هی نمانده است به حق - غیر راه تو

دنیا اگرغدیر تو را خم نکرده است

روح مدینه رد تو را گم نکرده است

سروده علیرضا قزوه   

مطلبی در مورد شهادت حضرت زهرا در ادامه مطلب گذاشتم ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
سلام

اسفند ماه که میشه دلم هوایی میشه و منتظر عید و سال نو هستم این حس همیشه در من بوده.اما علت آن اینست که دلم هوای کوی شهدا را دارد.

اسفند ماه برای من بوی جنوب دارد.

بوی راهیان نور.

بوی شلمچه و غروبش.

بوی طلائیه و سه راه شهادتش و البته حاج همت ، حمید و مهدی باکری.

بوی فکه و رملستانش و سید شهیدش ،سید مرتضی آوینی.

بوی اروند و غواصان بی نشانش.

بوی دوکوهه.بوی دزفول و شوش و زیارتگاه دانیال نبی.

بوی خرمشهر که قلب تمام ایرانیان بود.

امسال هم بدجور دلم هوای کربلای ایران را کرده.

شش سال از اولین سفر راهیان نورمون می گذره.در این سالها خاطرات زیبایی داشته ایم.

چند عکس از این سفرها گذاشتم در ادامه مطلب ببینید

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

آقای رئیس جمهور! بگویید دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخواننددر یکی از روزهای سال ۱۳۶۲ ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.

 



 صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟»

پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم».

رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».

لحظاتی پسرکی ۱۲-۱۳ ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»

آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»

مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»

-آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!

-چرا پسرم؟

مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم،می‌گوید ۱۳ ساله‌ها را نمی‌فرستیم. اگر رفتن ۱۳ ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟»

حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.


شهید مرحمت بالازاده

رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»

آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...

کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر ۳۱ عاشورا

مرحمت به تاریخ هفدهم خرداد ۱۳۴۹ در یک کیلومتری تازه کند «انگوت» در روستای «چای گرمی»، متولد شد. امام که به ایران برگشت ، مرحمت کلاس دوم دبستان بود. ۱۳ ساله که شد ، دیگر طاقت نیاورد و رفت ثبت نام کرد برای اعزام به جبهه. با هزار اصرار و پادرمیانی کردن این آشنا و آن هم ولایتی ، توانست تا خود اردبیل برود ، اما آن جا فرمانده سپاه جلوی اعزامش را گرفت. مرحمت هر چه گریه و زاری کرد فایده ای نداشت. به فرمانده سپاه از طرف آشناهای مرحمت هم سفارش شده بود که یک جوری برش گردانید سر درس و مشقش. فرمانده سپاه آخرش گفت : «ببین بچه جان! برای من مسئولیت دارد. من اجازه ندارم ۱۳ ساله ها را بفرستم جبهه. دست من نیست.» مرحمت گفت : «پس دست کی است؟» فرمانده گفت: «اگر از بالا اجازه بدهند من حرفی ندارم» همه این ها ترفندی بود که مرحمت دنبال ماجرا را نگیرد. یک بچه ۱۳ ساله روستایی که فارسی هم درست نمی توانست صحبت کند ، دستش به کجا می رسید؟ مجبور بود بی خیال شود. اما فقط سه روز بعد مرحمت با دستوری از بالا برگشت .
مرحمت بالازاده تنها یک سال بعد ، در عملیات بدر ، به تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ با فاصله بسیار کمی از شهادت مرادش ، مهدی باکری ، بال در بال ملائک گشود و میهمان سفره ی حضرت قاسم (علیه السلام) گردید.



مرحمت بالازاده

از مرحمت بالازاده ، وصیت نامه ای بر جای مانده است که متن کامل آن را در زیر می خوانید. وصیت نامه ای که نشان می دهد روحش نمی توانست در کالبد ۱۳ ساله اش آرام بگیرد:

وصیت نامه مرحمت بالازاده جمعی لشکر عاشورا ،گردان علی اکبر

به نام خداوند بخشنده مهربان

از اینجا وصیت نامه ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.

آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.

درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین ! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.

و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید.

ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.

و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.

خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.

کربلا کربلا یا فتح یا شهادت
جنگ جنگ تا پیروزی

شهید مرحمت بالازاده   

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
- آقا گمنام ۶۱ دارین؟

-۶۱؟

-آره ۶۱  -   ۱۸ ساله

- حاج خانم کدوم پایگاه بوده؟

-سومار مندلی سومار

-نه حاج خانم سومار نداریم

و صدای گزارشگر که دوربین به دست از این صحنه  فیلم می گیره:مادر چند ساله می گردی؟

و مادر با ناله ای جگر سوزمی گوید: ۲۳ ساله

این دیالوگی آشناست برای ما 

 

پیر زنی که کنار ماشین حمل شهدا از مامور ماشین سراغ پسر شهیدش رو می گیره.

شهید بهروز صبوری

جوانی که مادرش برای او عروسی گرفت.

عروسی بی داماد.عروسی بی عروس.یادتون هست؟

امروز اعلام شد که هویت این شهید بزرگوار شناسایی شده است.

هویت شهید «بهروز صبوری» شهید مفقود الاثر دوران دفاع مقدس بعد از سال‌ها شناسایی شد. پیکر مطهر شهید بهروز صبوری در جریان به خاک سپاری جمعی از شهدای گمنام در دانشگاه خلیج‌فارس بوشهر در اردیبهشت ماه سال 1389 به خاک سپرده شده است.

شناسایی این شهید به این صورت بوده است که پس از نمونه‌گیری از خون مادر شهید و دیگر اعضای خانواده وی و تطابق با نمونه DNA اخذ شده از استخوان‌های شهدای گمنام که در یک بانک نگهداری می‌شود، نتیجه آزمایشات بدین گونه اعلام شده است که تمامی اطلاعات با پیکر شهیدی که در داشنگاه خلیج‌فارس بوشهر در سال 1389 به خاک سپرده شده است، تطابق دارد.

صبح امروز، رنگین، رئیس ستاد معراج شهدای گمنام تهران با حضور در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تهران پس از ملاقات با مادر این شهید خبر شناسایی این شهید را به او اعلام کرد.

شهید بهروز صبوری 18 ساله در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه سومار به شهادت رسیده است.

مادر این شهید شب چهارشنبه هفته گذشته در مراسم تقدیر از عوامل فیلم «شیار 143» گفته بود: آرزوی من این است که بعد از این همه سال تنها یک بند انگشت از فرزندم برای من بیاورید.

مادر بزرگوار این شهید با بیان اینکه امروز و بعد از گذشت ۳۱ سال قلبم آرام است، گفت: من برای پسرم عزا نمی‌گیرم. به خانه می‌روم و برای پسرم جشن عروسی و حنابندان می‌گیرم.

منبع خبر:وبلاگ یک قدم تا خدا

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

 

عاشق امام حسین (علیه السّلام) بود و زیارت کربلا . پس از شروع جنگ ماندن در شهر و زندگی آسوده را تاب نمی آورد . دلش می خواست در وادی خطر ، وادی خون و جراحت عشق خویش را بیازماید . بارها آرزو کرده بود که ای کاش در کربلا بود و با یاران امام بر دشمن کافر می تاخت و خونش را نثار حضرتش می نمود و حال ، خداوند کربلائی دیگر در جبهه های ایران مهیّا می ساخته بود و سیّد می خواست تا عاشورائی شود و به سبز باوران سرخ جامه بپیوندد . با خلعت کربلا نماز می گذارد و آن روز که به شوق شهادت قدم در نینوای عشق گذاشت خلعت کربلائیش را به تن کرد و راهی دشت بلا گردید . او دیار به دیار با پای جان دوید و سقای دشت کربلای ایران شد.

سیّد جمشید در بهمن ماه سال ۱۳۲۵در یک خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولّد شد و تحت تربیت پدر و مادری مؤمن و متدیّن پرورش یافت . وی در هفت سالگی تحصیلات ابتدائی خود را در مدرسۀ «توفیق» آغاز کرد و تا مقطع ششم نظام قدیم به تحصیل ادامه داد . جمشید تا سال ۱۳۴۵ه.ش در کارخانۀ کبریت سازی مشغول کار بود در همان سال به خدمت سربازی اعزام گردیدو پس از طی دورۀ آموزشی در پادگان جلدیان نقده تا سال ۱۳۴۷ه.ش به خدمت ادامه داد و بعد از پایان دوران خدمت سربازی و بازگشت به زادگاهش دوباره در کارخانۀ کبریت سازی مشغول کار شد.

او در سال ۱۳۵۵ه.ش بنا به سنت پیامبر (ص) با خانواده ای معتقد به اسلام وصلت نمود . وی در روزهای سرنوشت ساز انقلاب بطور مداوم در تظاهرات و راهپیمائی های مردمی بر علیه رژیم طاغوت حضوری فعّالانه داشت و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نکرد و بعد از پیروزی انقلاب نیز در بسیج مساجد «علوی» و «سفید بهار» به فعّالیّت پرداخت.

پس از شروع جنگ ، سیّد که عشق جبهه در دلش لانه کرده و وجود بی تابش را بی تابتر نموده بود قبل از اعزام به جبهه ، به زیارت بارگاه ملکوتی آقا علی بن موسی الرِّضا(علیه السّلام) مشرف گردید و بعد از توفیق زیارت با دلی مالامال از شوق دفاع از حریم اسلام در تاریخ ۱۵/ بهمن/ ۱۳۶۳از طریق بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عازم جبهه های نبرد شد و عاقبت در تاریخ ۲۳/ اسفند/۱۳۶۳در عملیات پیروزمندانۀ «بدر» در جزایر مجنون آن هنگام که با ماشین ، آب حمل می کرد تا رزمندگان دشت کربلای ایران را سیراب سازد بر اثر اصابت ترکش به ندای حق لبیک گفت و با چهره ای خندان و آغوشی باز ، گمشده اش را یافت و به جرگۀ عشاق پیوست . از این شهید والامقام دو دختر و یک پسر به یادگار مانده است.

 

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»