شهدای آذری مدافع حرم
در این پست ان شا الله شهید سید عبدالصمد امام پناه، شهید علی کنعانی، شهید محمودرضا بیضایی، شهید محرم علیپور، شهید عباس عبدالهی و شهید حامد جوانی از شهدای آذری مدافع حرم را به اختصار معرفی خواهم کرد.
طلبه شهید سید عبدالصمد امام پناه:
شهید عبدالصمد امام پناه متولد 1348/9/15 در تبریز
تاریخ شهادت 1375/1/26 در جنوب لبنان
محل دفن شهید: گلزار شهدای تبریز
سیدصمد در سال 1348 به
دنیا آمد. شهر تبریز میزبان اولین قدم های کودکی اش شد. 7 ساله بود که به مدرسه
رفت و تحصیلاتش را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد. عاشق امام و جبهه و شهادت بود ولی
حیف که دیر به عرصه رسیده و فرصت طلایی را از دست داده بود؛ فرصت و امکان شهادت در
راه خدا را. تنها کاری که فکر می کرد آبی بر آتش درونش بریزد، رفتن به قم و ملحق
شدن به جرگه ی طلبگان و شاگردان امام زمان (عج) است تا بلکه فرجی به دست او حاصل
شود و او را به آرزویش برساند.
صمد خود را شدیداً سرگرم درس خواندن و مطالعه کرد؛ با دست
نوشته ها و آثار شهید دکتر چمران و گروه چریکی او آشنا شد و علاقه اش دوچندان
گردید. تأثیری که دکتر چمران در سیدصمد گذاشت، فوق العاده بود و او را در تصمیم
قبلی اش ثابت قدم تر کرد او هم مثل شهید چمران، در سر اندیشه ی رفتن به لبنان را
می پروراند؛ همان اندیشه ای که باعث شد در تابستان سال 1369 محل
خدمت نظام وظیفه را ترک گفته و سعی کند از مرز ترکیه خارج شده و به سوی کشور
آرزوهایش سفر کند؛ کاری که باعث شد تنبیه شود.
او داشت خود را برای شهادت مطهر می کرد. طی چهار سال
تحصیل در حوزه ی علمیه ی قم مکاتباتی هم با آیت الله خامنه ای، پیشوا و مرجع خود
داشت و حرف دلش را با ایشان درمیان می گذاشت. او در تاریخ 4/6/1374 آزاد شد و
نیروی آن صمد را فارغ البال به سوی آرمانش هدایت کرد. ابتدا به سوریه رفت و از آن
جا وارد لبنان شد تا در کنار سایر برادران دینی مقابل ظلم صهیونیست بایستد. صمد در
یکی از دست نوشته اش این گونه نگاشته:
»مسلمانان
دو قبله دارند، کعبه برای عبادت و قدس برای شهادت»
صمد مدت 8 ماه در جبهه ی لبنان جنگید و یک دستش را در
راه دفاع از اسلام به پیشگاه احدیت تقدیم کرد و بالاخره در تاریخ 26/1/1375 در سنّ
27 سالگی ملکوت را مقابل چشمانش دید و با آغوش باز پذیرایش شد ولی بر آستان حضرتش
بی سر و بی دست باید رفت. او ابایی نداشت و سر و دست را با کمال میل تقدیم کرد.
5 روز
بعد پیکر خون آلودش را به خانواده تحویل داده و در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز به
خاک سپردند.
وصیت نامه شهید:
صوفی به ره عشق صفا باید کرد ----------- عهدی که نمودهای وفا بایدکرد
پدر و مادر گرامی برای آخرین بار دستتان را میبوسم امیدوارم همیشه ایام را مثل امروز خوش بگذرانید. چون دیدم آمادگی پذیرش واقعیت را ندارید لذا مجبورم این گونه خداحافظی کنم. ولی راضی نمیشوم دلم می خواست صاف کنار هم بایستید و من پایتان را ببوسم و بعد با روی گشاده و بشاش از هم دیگر جدا شویم. البته باز هم به همدیگر می رسیم. ان شاءالله اگر خداوند بخواهد در آن دنیا تلافی می کنم. چون این دنیا را کوچکتر و پستتر از آن دیدم که بتوانم بوسیله آشیائش شما را مسرور کنم. علی ای حال من این را از خداوند سالهاست که خواستهام و منتظر بودم حال خداوند راضی شده و جوابم را داده است. پس شما هم راضی باشید به رضای خداوند و بدانید هر حرفی غیر این کفر و وسوسه شیطان است. اگر بغضی هم دست داد فقط و فقط به یاد مصایب اباعبدالله الحسین -علیهالسلام- اشک بریزند. چون من گناهکار و عاصی چیزی نیستم که قابل این باشم. هر چه هست در دامن این بزرگواران است. گریه کنید تا دست همه ما را بگیرند. از مادم حضرت زهرا -سلاماللهعلیها- صبربخواهید. همو بودکه مرا به ساحل نجات رسانید و الا خدا میداند در چه سرگردانیای بودم. مبادا فکر کنید که مرا از دست دادهاید. بهتر است از قول شهید بهشتی برایت بگویم که میگفت: ما شهیدان را از دست ندادهایم. بلکه به دست آوردهایم و غلط است که میگویند از دست رفته خودمان هم موقعی به دست میآییم که روزی به شهادت برسیم. وصیتی هم دارم که نگذارید بعد سوء استفادهای بشود. از همه آشنایان حلیت بخواهید.
و السلام علیکم و رحمهالله و
برکاته
شهید علی کنعانی از اهالی شهرستان مراغه می باشد.
وی در تاریخ 1392/2/9در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم بال در ملائک گشود. از وی 2 فرزند (حدیث و محمدعلی)به بیادگار مانده است.
آرامگاه وی در گلشن زهرا واقع در شهرستان مراغه می باشد.
دلنوشته یکی از دوستان شهید کنعانی برای او:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام رفیق؛سلام همسنگر ؛ سلام ناشناس؛ خوش اومدی به سرزمین گلواژه های شهدا.
میخواهم برای چند لحظه، تو رو مهمان یک قصه کنم .قصه ای که شاید مسیر زندگیت را عوض کند ؛
واقعیت این است که دیگران قصه میگویند برای خوابیدن، وما قصه خود را میگوییم تا دیگران ازخواب بیدار شوند.
و راوی اینبار قصه ی ما، علی بود، علی کنعانی ؛
و
قصه ی او، قصه ی هزارویک شب نیست تا با لالایی رامشگرانه ی شهرزاد، شما را
به خواب ببرد. قصه ی او حکایت هزارو چهارصد و اندی سال از غربت و شهادت و
مظلومیت است. داستان حقی که در ثقیفه ناحق شد، ناله ای که بین دیوار و در
بلند شد. اشکی که بین کوچه های نامرد مدینه سرازیر شد، داستان غربت مردی
ریسمان به دست و بانویی دست به پهلو.
قصه ای که اینبار علی روایتگرش
شد. قصه ی پاره های جگر مردی ست که اهل حرمش، نامحرمش بودند و گواه
مظلومیت آن مرد، تنها جسد پاکش بود که توسط منافقین عصر، تیرباران شد.
داستان سری که از فراز مناره ی نیزه، آیه خواند" ام حسبت ان اصحاب الکهف و
الرقیم کانوا من آیاتناعجبا "
و کائنات به تصدیق برخواستند که همانا تو ای مولای بی کفن اعجاب آورترین آیه خداوندی در صفحه صفحه ی کتاب عشق،
علی
کنعانی، راوی اسارت مخدراتی است که چشم آفتاب هرگز به جمالشان روشن نشده
بود ولی کار بجایی رسید که اسیر دست نامحرمان ؛ بی معجر، سوار ناقه ی
عریانشان کردند. علی حلقومی شد تا ناله ی " من الذی ایتمنی" را از خرابه
های شام بگوش عاج نشینان خواب آلوده برساند؛
بله دوست من! داستان علی ،داستان بیداری ست.
علی، سفیر تنهایی های پیکی شد که کوچه به کوچه و کوی به کوی گشت تا برای مولایش یار بگیرد.
آری! علی کنعانی ،قصه گوی اینبار ماست.
داستان
سرای هزارو چند صد سال آوارگی و غربت منجی موعود و فریادگر نجواهای های
غریبانه صاحب الامر در دل ظلمت صحراها. خوب که به تاریخ نگاه کنیم راویانی
از این دست کم نخواهد بود.
پاسدار شهید علی کنعانی اولین شان نبود و
بی شک آخرین شان هم نخواهد بود. علی فقط رزم آور جبهه های جنگ علیه شیاطین
عالم نیست؛ علی لبیک گوی هل من ناصری ست که به سال 61 هجری از عمق قتلگاه
نینوا برخاست و چشمان خواهری از فراز تل نگرانند که آیا لبیکی در کار خواهد
بود؟ و این علی کنعانی ست که سرافرازانه لبیکی خونین نثار میکند و بهای
حسینی شدن را با پیکر پاره پاره اش میپردازد.
آری علی قصه میگوید تا
دیگران نخوابند. علی قصه ی بیداری میگوید به گوش امتی که شیاطین عالم عزم
بسته اند در شکستنش و علی و همرزمانش عزم دارند به عزتش
شهید محمودرضا بیضایی:
ولادت: ۱۸ آذر ۱۳۶۰، تبریز
شهادت: ۲۹ دی ۱۳۹۲، زینبیه – در اثر اصابت ترکش به ناحیه سر
در یک پست به طور مفصل راجع به این شهید بزرگوار مطلب گذاشته بودم که می توانید در اینجا مطالعه فرمایید
شهید «محرم علیپور»، در سال ۱۳۵۴ در روستای «قراجه محمد» (از توابع
«مرند») به دنیا آمد. ایشان در روز ۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۳در جریان جهاد علیه
متجاوزان به مقدسات اسلامی و دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) شربت شهادت
نوشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای مرند به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) و روح پرفتوح حضرت امام(ره) و با درود بر امام خامنهای
خدمت همسر عزیز و شیرزن خودم سلام. می دانم که از روزی که با من پیوند ازدواج بستی، جز زحمت و تلاش بی وقفه برای شما هیچ نکردهام. می دانم قصور زیادی دارم، آن طور که شما بودید، من نبودم. اگر همیشه با شجاعت و افتخار، آماده هرگونه ماموریت بوده ام، تنها به همت شما و مسئولیت پذیری شما بوده است. اگر عمری باقی بود، از خداوند می خواهم توفیق جبران محبت های شما را به بنده عطا فرماید و اگر خدا خواست و شهادت نصیب بنده حقیر شد، طلب حلالیت دارم.
بعد از بنده، هرگز از خط ولایت خارج نشوید، بسیار مواظب باشید که فتنه گران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود تا شما را در مقابل ولایت قرار دهند. هرگز فکر نکنید که نسبت به سایر مردم، حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید، هر چه بوده وظیفه بوده است.
به فرزندانم بگو که عاشق سیدعلی بودم . بگو که اگر شادی روح بابا را می طلبند، سرباز ولایت سیدعلی باشید، صحبت های حضرت آقا را خوب بشنوید و به جان دل بگیرید که چراغ هدایت شما خواهد بود.
وصیت نامه آخرین شهید مدافع حرم:به فرزندانم بگو که عاشق سیدعلی بودم.
اما فرزندم میثم عزیز و یاسر جان! دعا می کنم که شهید راه ولایت باشید، در طلب علم کوشا باشید، تا می توانید به دنبال علم باشید. مواظب باشید که بدون بصیرت عملتان راه به جایی نخواهد برد. مواظب عملیات روانی دشمن باشید. شما هیچ حقی بر گردن ملت ندارید، مگر وظیفه خدمت به مردم. همیشه از خود سوال کنید که برای کشور و مردم چه کرده اید.
میثم جان بابا و یاسر عزیزبابا، یار و یاور هم باشید. هر کجا که باشید می توانید سرباز ولایت باشید. در هر شغلی که باشید و دوست داشته باشید. با ولایت بودن، با دوستی دنیا در یک جا نمی گنجد، پس اگر مال دنیا هم داشتید، نگذارید محبت مال دنیا شما را از ولایت جدا کند . تا می توانید به مردم خدمت کنید. هرگز در مسایل اجتماعی خود بی تفاوت نباشید.
آخرین وصیت بنده به شما این است: احترام مادر خود را داشته باشید که حق بسیار بر گردن بنده و شما دارند. ایشان را روی تخم چشم خود جای دهید که هر چه کنید کم است.
از مادرم سکینه (خاله ام)، حاجی و پدرم حلالیت بخواهید و سلام مرا به آن ها برسانید.
از تمام برادران و خواهرانم و هر کس که با بنده ارتباط داشته، حلالیت بخواهید. اگر به کسی قرضی داشتم بپردازید و اگر از کسی طلبی داشتم، در طلب یا بخشش آن مختارید.
اگر مفقودالاثر شدم، هرگز به خاطر جسم گناهکار، خاطرِ آقا را پریشان نکنید که خاطر حضرت آقا، از همه برایم عزیزتر است.
در خاتمه از تمام دوستان حلالیت می طلبم.
خداوند بر عمر با عزت امام خامنه ای بیفزاید.
وی در یکی از سخنرانی هایش گفته است: جسمم را به خاک، روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم.
در مورد و نیز مطلب مفصلی نوشته شده بود که می توانید در اینجا ببینید
شهید حامد جوانی:
شهید حامد جوانی مدافع حرم حضرت زینب(س) در تاریخ 3 تیر سال جاری پس از
تحمل جراحات و از دست دادن دو دست و دو چشم خود، به شهادت رسید.
وصیت نامه شهید:
"بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله
یاحسین تا آخرین قطرهی خون نمیگذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود. تنها دلخوشی من برادر زادهام علی است که وقتی او بزرگ شد بگوید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده است، بگذارید علی افتخار کند.
مادر عزیزم اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یادبود گرفتید در عزای من گریه نکنید چراکه دشمنان اسلام شاد و خرم میشوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمیکنم و نیز مادرم بنده انشاءالله در این سفر که به سوریه میروم عمودی میروم و افقی به ایران بازمیگردم و نیز به گروه موزیک لشکر بگویید چون من با شما سابقه دوستی و همکاری داشتم موقع ورود پیکر من به تبریز بصورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازید.
پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه میباشد و میدانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.
ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که 1400 سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) میجنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنهای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه میشوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.
25 فروردین 94
حامد جوانی"