ره توشه سرزمین عشق
از سال ۸۶ همیشه عید را در منطقه بوده ام اما سال ۹۲ نه همتش بود و نه قسمت شد که در آنجا باشم اما امسال خیلی فرق داشت.یک سال نرفتن کافی بود.
سال ۹۲ شاید بعد از عید ۷۱ که مادرم را درآن از دست دادم بدترین عید عمرم بود به همین خاطر دوست نداشتم آن حس را در سال جدید هم تجربه کنم.به هر دری زدم تا مسافر سرزمین نور شوم و شدم.
۹ صبح ساعت حرکت بود .چون خادمی یکی از اتوبوس ها با حقیر بود یک ساعت ونیم زودتر از همه رفته بودم تا جیره اتوبوس را تحویل بگیرم.
ساعت ۹:۳۰ حرکت کردیم.هنوز ۳۰ کیلومتر از تبریز دور نشده اتوبوس خراب شد.
راننده اصرار داشت می تواند درست کند اما من باور نداشتم به همین خاطر سریع با مسئولین کاروان تماس گرفتم و اطلاع دادم .
سه ساعتی آنجا معطل بودیم که یک اتوبوس جدید از راه رسید و ما در مقابل چشمان ناراحت راننده و خانواده او که همسفر ما بودند از آنجا دور شدیم.میگفتند بار دوم است ماشین خراب می شود و از سفر راهیان نور جا می مانند.
راننده جدید کار سختی داشت باید سه ساعت تاخیر از اتوبوس های دیگر را جبران میکرد انصافا هم خوب رفت و در دوکوهه که اولین زیارتگاه ما بود از سه تا از اتوبوسها جلوتر رسیدیم.
فتح المبین ایستگاه بعدی بود و دانیال نبی در شهر شوش و دزفول.
پادگان شهید باکری دزفول پادگانی غریب که یادگار آقا مهدی باکری هست.پادگانی وسیع با چشم اندازهای طبیعی زیبایش .آسایشگاه های زیرزمینی برای کم کردن تلفات حملات هوایی و خاکریزهایی برای جلوگیری از سیل های ویرانگر منطقه.
قرار بود تا نماز مغرب استراحت کنیم اما با ابراهیم و رحیم حیدرپور راه افتادیم تا به محل چادر آقا مهدی باکری سری بزنیم.رفتیم و رسیدیم اما کاش نمی رسیدیم.خرابه ای بیش در برابرمان نبود.
بعد از پاتکی به آنجا بی سر و صدا به آسایشگاه برگشتیم تا برای مراسم افتتاحیه و نماز به حسینیه برویم.
به خاطر ناهماهنگی نیم ساعتی جلوی در حسینیه منتظر مسئولین پادگان بودیم تا به خود زحمت بدهند و در حسینیه را برای زائرین باز کنند.
۵فروردین صبح موقعیت چادر شهید باکری اولین مقصد بود و بعد فکه
در فکه دسته عزاداری بود و و روایت حاج عباس که با تمام وجود از دوستانی که آنها را جا گذاشته بود (یا شاید هم آنها او را جا گذاشته بودند)تعریف می کرد.
بعد چزابه و هویزه.
دهلاویه حذف شد چون نرسیدیم برویم.
۶فروردین:صبح اروند کنار و شب شلمچه و داغ ندیدین آقا در چند کیلومتری مان در آبادان.
وقتی بخواهی و نگذارند آقا را ببینی از چه می خواهی بگویی؟شلمچه به خاطر اطاعت شهدایش از رهبر عزیزشان امام راحل(ره)شلمچه شده است اما آقایان مسئول کاروان برنامه ریزی را بهانه کردند تا نتوانیم آقا را ببینیم.تا آقا در آبادن باشند و ما در خرمشهر.
حتی گم کردن یکی از زائران در شلمچه هم نتوانست این غم را از ذهنم بزداید.
قرار بود نماز مغرب را در مسجد جامع خرمشهر بخوانیم اما من می خواستم غروب شلمچه را ببینم.اول گفتند می توانید بمانید بعد گفتند نمی شود برنامه ریزی کرده ایم.
اما یکی از خانم ها گم شد و ما غروب را در شلمچه ماندیم اما آن هم حالم را عوض نکرد.سه ساعت معطل خانم بودیم.خانم موبایل هم نداشت تا باهاش تماس بگیریم.شوهرش هم از اون آدم های ساده دلی بود بعضی وقتها از سادگی کفر آدم رو در میارن.
۷ فرورین:طلائیه بودیم.خیلی حال داد.آب گرفتگی طلائیه برای من خیلی دوست داشتنی بود چون هور را که نمی توانیم ببینیم اما کمی شبیه هور میشه تا حال و هوای خیبر برامون تداعی بشه.
بعد از ظهر پادگان شهید محمود وند و معراج شهدا بهترین قسمت سفر بود که مهمان ۱۴۵ کبوتر خونین بال از سفر برگشته بودیم.شهدایی که در فاو و مجنون تفحص شده بودند.
آنجا هم بی دردسر نشد.دو دختر خانم هوس شمع روشن کردن زیر نخل کرده بودند که آتش به گونی ها رسیده و ورودی پادگان را به آتش کشیده بود ولی دو تا از بچه های کاروان ما آتش را خاموش کرده بودند اما خودشون به روزی افتاده بودند که خیلی دیدنی بود.
و یادمان شهدای اندیمشک و تمام.
۸ فروردین:مهمان حضرت معصومه بودیم و بعد از ظهر هم در جمکران خدمت آقا بودیم
سفر تمام شداما نقطه اشتراک تمام این مناطق می دانید چه بود؟
دیگر این صدای شهدا نیست که در مناطق انسان را به خود می خواند.
دیگر از هویزه بوی علم الهدی نمی آید.
دیگر دهلاویه چمران را صدا نمی زند.
دیگر خرمشهر رنگ و بوی جهان آرا ندارد.
دیگر شلمچه فقط سه راه شهادت ندارد.
از اروند کنار صدای زمزمه دعای غواصان نمی آید.
دیگر فتح المبین نشانی شهدای پرپرش را نمی دهد.
دیگر از دوکوهه ترنم صدای حاج احمد و حاج همت نمی آید.
ولی نقطه اشتراک جدیدی در مناطق به وجود آمده و آن فروشگاه های رنگارنگی است که دارد تنها نشان شهدای عزیز ما را از ما میگیرد.
فروشگاه هایی که چیزهای باربط و بی ربطی را میفروشند تا جیب خود را پرکنند و زائران شهدا را از دنیایی که وارد آن شده اند جدا کنند.
ما منطقه می آییم تا شهر را فراموش کنیم شما آن را به یاد ما می آورید؟
آقایان مسئول تمام مناطق آزاد تجاری برای شما.
این مناطق را بگذارید برای ما سینه سوختگان و عاشقان.
تمام شهر ها وگردشگاه های ایران را دربست گرفته اید این چند نقطه را دیگر بگذارید برای ما.
زائرین اتوبوس شماره ۶ در پادگان شهید باکری(البته غیر از خودم)
ماشین خراب شد و مجبور شدیم نماز ظهر را مهمان کنار جاده شدیم
ماشین همان اول راه خراب شد اما انگار راننده خراب تر است
من و ابراهیم ،بدون او تمام کارها بر زمین می ماند
فتح المبین اولین ایستکاه بعد از دوکوهه
پادگان شید باکری دزفول که به همت مسئولین خرابه ای بیش از آن بر جای نمانده است
این هم کوثر خانم ما
حاج عباس هم راوی بود ، هم مداح واقعا سنگ تمام گذاشت
فاطمه حسنی خانم کوچکترین زائر اتوبوس بود
این هم جوایز مسابقه که به برندگان تحویل می شود
جای گلوله های بعثیان بر کف مسجد جامع خرمشهر که در بازسازی حفظ شده است
طلائیه همیشه زیباست اما آبها ابهت و زیبایی مضاعفی به آن بخشیده است
آخه خانم چی کار داری پادگان رو به آتش می کشی؟البته کسی نفهمید کار اینهاست
این هم پادگان شهید حبیب الهی اهواز و فاطمه حسنی خانم و راننده با حال آقا سردار
این هم آقا مهدی راننده ای که مثل فشنگ بود.۷ساعته عقب ماندگی سه ساعته رو جبران کرد
من هم خیلیییییییییی دوس داشتم برم و ببینم اونجارو.جایی که جوونای دیروزازجونشون و خونوادشون گذشتن تاماجوونای امروزبتونیم تو این آرامش زندگی کنیم.
اما....
2سال پیش واسه اردوی آمادگی دفاعی عازم سرزمین مقدس شدیم اما تو چندکیلومتری اونجا(بروجرد)چپ کردیم و همگی داغووون شدیم و 3تاازدوستاروهم توهمون سفرازدست دادیم
و مجبورشدیم برگردیم.متاسفانه لیاقت دیدن اونجارو نداشتم.دعاااااااام کنید