««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

فعالیت های فرهنگی و مذهبی
مشخصات بلاگ
««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»»

اینجا یک رسانه برای اشاعه فرهنگ غنی تشیع است.
راه شیعه یعنی راه سرخ اباعبدالله الحسین(ع)
یعنی شهادت

الکسا

مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

کد موزیک آنلاین برای وبگاه
پیوندها

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ مذهبی» ثبت شده است

شهید عباس عبدی

 دوستی میگفت خیبر یعنی تکرار عاشورا و تکرار عاشورا  عاشورائیان را می طلبد.

پر بیراه نیست چون خزان یاران عاشورائی امام در خیبر اتفاق افتاد.در خیبر خیلی پدر ها بی پسر شدند.

خیلی حجله ها به رنگ خون درآمد.

خیلی کوچه ها سیاه پوش شدند.

خیلی دخترها انتظار را آموختند و خیلی هاشان هنوز هم منتظرند.

منتظر نشانی از پدر.

تمام پدر که دیگر نمی آید اما قطعه ای از پدر هم بیاید توفیری ندارد.

در خیبر بود که همت آسمانی شد.آقا مهدی باکری بی حمید شد و بی مرتضی.

در خیبر بود که سه راه شهادت و طلائیه و مجنون را شناختیم.

این نوشتار معرفی یکی از خیبریان که نه یکی از عاشورائیان است.

شهید عباس عبدی

شهیدی از پشت کوه های بلند.آنجا که خورشید هم پنهان است. از روستای یوزبند در شهر کلیبر که همه با بابک و قلعه اش میشناسند و جنگل های باصفایش.اما جوانان گلگون کفنی هم دارد که بر زمین افتادند تاایران و ایرانی بر زمین نیافتد.

***

بغض راه گلویم را گرفته است، سکوت در اطرافم زوزه می کشد و من قداست دیروزها را در جستجویم و کدام واژه ، کدامین صراط مستقیم جز راه شما حق پویان همیشه عاشق به استعانتم خواهند آمد.

او که پروانه واردر طواف شمع عشق سوخت و حتی خاکستری از جسم پاکش بر جا نماند.دلم می خواهد سراغ گمشدۀ بیدل را از او بجویم و با تمام وجود فریاد زنم:

روایتی کوتاه از زندگی شهید عباس عبدی را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

 

اللهم عجل لولیک الفرج ...

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
 

نوشتن از اهل بیت بهانه نمی خواهد چون روزگار و روزها متعلق به ایشان است مخصوصا اگر  از حضرت زهرا (س) باشد.

اما برای این نوشتار دو بهانه داریم.

یکی قرار و عهدی است که با وبلاگ بال گشاده برای امروز داشتیم و دیگری ایامی است که پشت سر گذاشته ایم.

این روزها روزهای غم حضرت زهراست.

روزهای بی محسنی ، روزهای بی پدر بودن و بی پدر زیستن.

روزهای هجوم به خانه ی خورشید.

در این نوشتار تلاش شده است تا زوایایی از  زندگی حضرت زهرا  (س)به قلم درآید.

هیچ نوشته ای در مورد ائمه کامل نیست چون کسی را یارای گفتن از حضرات معصومین نیست اما گفته اند:

(آب دریا را اگر نتوان کشید    هم به قدر تشنگی باید چشید)

پس تمام کاستی ها را بر من ببخشید.

لطفا این گزارش را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

این شعر، سروده آقای مهدی علی محمدی برادر یک شهید است که در اشعار خود به لایه‌های انتظار، مباحث مربوط به یک فرد منتظر، و بصیرت منتظران می‌پردازد. وی در شعر خود که در نخستین سالروز حماسه «۹ دی» سروده است، به وقایع روز عاشورا و پاسخ ملت بابصیرت و ولایت‌مدار به فتنه‌گران پرداخته است.

 

هوا آشفته بود و شهر مجنون
زمین سر در گریبان، چشم پر خون

حماسه می‌خروشید از گلوشان
ز رگ‌ها خون غیرت سخت جوشان

که عاشورا کسی رقصیده؟ او کیست؟
چه کس با شاه دین جنگیده؟ کوفیست؟!

از این غم شهر گویا پر ز شیر است
دی از گرمای این دل‌ها چو تیر است


همه عمارگون، آماده، هوشیار
تمام شهر بیدارند، بیدار

 

 


کسی حرمت شکن آشوب کرده
شغالی بیشه را مخروب کرده

 


الا ای فتنه گر، شیطان، حرامی!
میان بیشه‌ی شیران خرامی؟!

 


شما، ای جمله عالم گوش دارید
کلام آوازه‌ی بر گوش دارید

 


به ایران، رهبری فرزانه داریم
اشارت او کند جان می‌سپاریم


الا ای فتنه‌گر، ما مرد جنگیم
برای رجمت ای ابلیس، سنگیم


چو شمشیر آخته، در دست اوییم!
بمیرید از حسد، سر مست اوییم

ابابیلیم اگر بر فیل‌هایید
چو ریگی نرم آخر زیر پایید

 

 

۹ دی سیل مردم باز جوشید
تمام سینه‌ها آخر خروشید


خس و خاشاک را از شهر راندند
سران فتنه زیر پای ماندند


ولی حرفیست بی پیرایه‌ای دوست
که این حرف از زبان یار حق گوست


“بصیرت ” یاب، بیدارست دشمن
ز حقد و کینه تبدار است دشمن

 


صف آراییست! اما در غبار است
میان فتنه ره دشوار و تار است


چراغ راه ما را جز ولیّ نیست
کسی رهبر به جز “سید علی ” نیست

 

 

چند عکس زیبا در ادامه مطلب گذاشتم ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»

 

ای کربلا ای کعبه عشق و امیدم

بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم

ای کربلا آغوش بگشا زینب آمد

من زینبم کز رنج دوریها خمیدم

هر روز دیدم کربلای تازه ای را

ای کربلا تا بر سر کویت رسیدم

در ادامه مطلب چند عکس زیبا گذاشتم ببینید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
   

 

 

   مرد بزرگی بود . «رحیم افتخاری »را می گویم . شب عملیّات بود و چیزی به آغاز عملیات باقی نمانده بود.  «والفجر۸» در پیش رو بود و ما در منطقه عملیاتی نشسته بودیم . شب زیبائی بود . اروندرود با صدائی آرام و یکنواخت از کنارمان می گذشت و ستاره ها در آب صاف رود ، چهره زیبایشان را تماشا می کردند .

هر کس در گوشه ای ، محفلی پنهانی و پر سوز ساخته و با خدای خود ، غرق راز و نیاز بود . در چنان شبی ، غرق در نور مهتاب و سوسوی ستاره ها ، هرخاکی آرزو می کرد که پایش از زمین کنده شود وتا آن بالا ، تا خانه ستاره ها به پای جان بدود و آرام گیرد . شاید رحیم هم همین حال را داشت که کنار رود خلوت کرده و آرام نشسته بود . من  مراقبش بودم . همه دوستش داشتند از روحیه بالائی بر خوردار بود ، قید دنیا را زده بود . دلم می خواست بدانم به چه می اندیشید . دوست داشتم کنارش باشم ، امّا از طرفی دلم نمی آمد که شیشه این سکوت و خلوت عرفانی را با حضورم بشکنم . با خود گفتم :«چه به هم می آیند رحیم و اروند هر دو عمیق و آرامند . » آرام طوریکه رحیم متوجه نشود و مزاحم او نباشم خودم را بی صدا به او نزدیکتر کردم . تاریکی فرود آمده و همه جا را زیر چتر خودگرفته بود . باد درسوله هامی پیچید و زوزه می کشید. با خود گفتم : «گویا باد هم برای شروع عملیّات بی تاب است .» رحیم متوجّه من شد و آن نگاه عمیق و آرام اش را به صورتم پاشید و گفت : «می توانم زحمتتان دهم؟ یک ورق کاغذ می خواهم . »

   تعجب کردم : « کاغذ برای چه ؟ »

   « می خواهم وصیتی بنویسم ! »

   پرسیدم :«رحیم جان! مگر وصیتنامه ات را ننوشته ای؟»    

   گفت : «نوشته ام ، امّا مطلبی را می خواهم بدان اضافه کنم . » او را در کنار رود و غرق در افکارش تنها گذاشتم . ورق کاغذی گیر آوردم و برگشتم پیش او . پیش رحیم نشستم و او زیر نور نقره ای رنگ ماه کنار اروند که آرام و بی صدا زیر پایمان می رقصید و دور می شد نوشت :

                      

                          بِسمِ الله الرَّحمن الرَّحیم

    وصیت می کنم که از پسر کوچکم که نام مبارک حضرت رضا(علیه السّلام) ، غریب الغربا را برایش انتخاب کردم مواظبت کنید...»رحیم نوشته اش را خوب تماشا کرد . نمی دانم آن هنگام به چه نیتی نوشته خود را پاره کرد و روی اروند پاشید و رود ، تکه های نامه رحیم را با خودش برد !

   پرسیدم : « داری چه کار می کنی آقا رحیم؟ چرا پاره کردی؟»

    گفت : « دیگه لازم نیست! »

    صدایش ، صدای رحیم همیشگی نبود ، انگار باد از توی بهشت وزیده و از میان سوله ها گذشته و این صدای بهشتی را در وجود رحیم گذاشته بود . صدایش از عالم دیگری بر می خواست . لحظه ای بعد در حالی که هر دو کنار هم نشسته بودیم ، رحیم عکسی را از جیبش بیرون کشید : « ببین عکس پسرم رضاست ! »

عکس را گرفتم و در روشنائی آن شبِ نیلی تماشایش کردم ، چقدرشبیه پدرش بود . من غرق تماشای عکس بودم و با خود می اندیشیدم  :« چقدر شبیه پدرش است!» دیده که چرخاندم ، رحیم را دیدم که اشکی به پهنای صورتش جاری بود و با خود زمزمه می کرد« یارضا یا شهادت »رحیم عکس را از من گرفت و در میان بهت و حیرت من ، پاره پاره اش کرد و روی اروند پاشید.

پرسیدم :« چه کار کردی رحیم جان ؟! »

آرام و عمیق جوابم داد :«احساس می کردم رضا مانع معاملۀ من و خدایم شده ، حالا دیگر اروند هم شاهد است که بین من و خدایم هیچ مانعی نیست . من از رضایم گذشتم  تا رضای خدا را خریده با شم ! »

    اشک در دیدگا نم بود . دلم مشت بر سینه می کوفت . جلو رفتم و رحیم را که بوی یاس می داد وگلهای محمّدی درآغوش کشیدم . باد همچنان زوزه می کشید و از میان سوله ها می گذشت و اروند با شتاب جاری بود صافِ صاف ، و من ستاره ای خاکی را آغوش کشیده بودم که بوی بهشت می داد. آرام نالیدم : «برای من هم دعا کن رحیم جان ، دعایم کن ! »

    لبخندی زد : « محتاج دعائیم...» ماه تکه ابر کوچک خاکستری را کنار زد ، گردن کج نمود و صورت مهربان رحیم را سیرتماشا کرد . شاید ماه هم می دانست که فردا رحیم آن بسیجی عاشق ، آن نام آور گمنام ، به دیار باقی پرکشید و جاودانه شد .

 

 

لطفا جهت مطالعه کامل ادامه مطلب را ملاحظه فرمایید

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
خدا نقاشی مهتاب می کرد

دل هفت آسمان را آب می کرد                 

             برای زینت درهای جنت                       

                                          فقط عکس علی را قاب می کرد

 

 

عید سعید غدیر عید اکمال دین و اتمام نعمت بر عموم شیعیان و حق طلبان جهان مبارک باد.

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»
این پست ثابت است

 

 

حاج احمد متوسلیان

 

ای بســــیجـــــی! هــــرگـــــاه پـــــرچــــــم مــــحمــــد رســــول الله را بــــر افـــــق عــــالــــم زدی حــــق داری استـــــراحـــــت کنــــــی! 

 

    جاویدالاثرحاج احمد متوسلیان   

  • رضا نعمتی ««راهـــــ شـــیـــعــــه»»