مسافری از مجنون
بغض راه گلویم را گرفته است، سکوت در اطرافم زوزه می کشد و من قداست دیروزها را در جستجویم و کدام واژه ، کدامین صراط مستقیم جز راه شما حق پویان همیشه عاشق به استعانتم خواهند آمد.
او که پروانه واردر طواف شمع عشق سوخت و حتی خاکستری از جسم پاکش بر جا نماند.دلم می خواهد سراغ گمشدۀ بیدل را از او بجویم و با تمام وجود فریاد زنم:
آهای جزیرۀ عشق ! ای همه خون، ای معطر، آیا تو او را ندیده ای ؟ یار تفنگ، همخانۀ خطر ، عاشقی از سلسلۀ سربداران را. با من بگوی در کدامین گوشه از خاک عطرآگینت از نظرها پنهانش داشته ای، که ما به بوی بهشتی او سخت محتاجیم.
با من از آن شقایق زخمی سخن بگو . هم او که نگاهش رنگ آسمان داشت، هم او که شب هنگام ،در سکوت نیزارها، ناله ها، ناله های بیقراریش را با آبهای تو قسمت می کرد.با من بگوی که در راه معشوق پیکر پاکش چند چاک است؟ با من از او سخن بگو، از او که سالهاست بی نشان رفته که ما به عطر بهشتی او سخت محتاجیم...
امّا نه، اگر در آغوش دردمند و معطر تو آرام و آسوده است ، اگر میل مسافر ما به باز نیامدن است، ما او را به تو می سپاریم، پون گوهری در صدف دل زخمیت نگاهش دار و میزبان او و دیگر جاوید الاثر سرخ جامۀ ما باش ، که لاله سیرتان دیروز ستارگان امروز آسمان دلهای مایند.
¨
عباس در سال ۱۳۴۵ ه.ش در روستای «یوزبند» کلیبر متولد شد و در خانواده ای مذهبی رشد کرد و پرورش یافت. از کودکی علاقۀ زیادی به مراسم سوگواری سالار شهیدان عاشقانه شرکت می جست و هر محرم آرزوئی بر قلب آسمانی اش لانه می کرد:
«کاش روز عاشورا کنار امام بودم ، کاش چون ابوالفضل(س) سرو دست خود را در راه دین خدا می باختم...»
سالها با این عشق گذشت و با شروع جریانات انقلاب اسلامی وی پیوسته در تظاهرات علیه رژیم ستم شاهی شرکت می کرد. بعد از پیروزی انقلاب شوهمند اسلامی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد و بمدت دو ماه برای گذراندن آموزش نظامی رهسپار پادگان های «خاصبان» و «مرند» گردید. بعد از اتمام دوره، عزم دیار عاشقان کرد ولی به لحاظ کوچکی اندام و جثه، از اعزام وی به جبهه ممانعت به عمل آمد تا سرانجام بعد از تلاش فراوان این پرستوی همیشه عاشق در ۲۱بهمن ماه سال ۱۳۶۲با اصرار فراوان راهی جبهه ها شدو آنگونه که آرزو داشت در عاشورائی دیگر و کربلائی مکرر حماسه آفرید و در «عملیات خیبر» در جزایر مجنون به فیض شهادت نائل آمد و بعد از گذر سالها پیکر پاکش در ایام فاطمیه سال ۱۳۸۸ پیدا و در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز آرام گرفت.امّا وصیت نامۀ پر محتوایش فرا روی ماست تا از آن درسها بگیریم و نکته ها بیاموزیم:
حاج پرویز محمدیان(نفر دوم اعلامیه)الان زنده هستند و فرمانده یکی از پایگاه های تبریز میباشند
«... اکنون به فرمان رهبر و مرجع عالیقدر شیعیان جهان امام خمینی قدس سرّه لبیک گفته و عازم جبهه می شوم تا فرمان امام بر مبنی بر اینکه (ما باید انقلابمان را به تمام جهان صادر کنیم ) تحقق یابد. تنها درخواستم این است اگر خداوند منان توفیق شهادت را نصیبم کرد مرا حلال کنید و مثل کوه در مقابل سختیها و مشکلات ایستادگی نمائید، برای من گریه مکنید و با مقاومتتان مشت محکمی بر دهان ابرقدرتها و دست نشانده های کثیف داخلیشان بزنید... ای ملت غیور و قهرمان پرور ایران اسلامی ! پیروزیهای ما در گرو وحدت بوده است . لذا سعی نمائیم همبستگی و اتحاد خویش را از پیش محکمتر نمائیم و به فرمایشات امام عزیزمان این قلب تپندۀ مستضعفین جهان بیشتر توجه نمائیم.»
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
سلام لطفا به وبلاگ من سر بزنید و نظر خودتون رو درباره وبلاگم بدهید ممنون