دوستی میگفت خیبر یعنی تکرار عاشورا و تکرار عاشورا عاشورائیان را می طلبد.
پر بیراه نیست چون خزان یاران عاشورائی امام در خیبر اتفاق افتاد.در خیبر خیلی پدر ها بی پسر شدند.
خیلی حجله ها به رنگ خون درآمد.
خیلی کوچه ها سیاه پوش شدند.
خیلی دخترها انتظار را آموختند و خیلی هاشان هنوز هم منتظرند.
منتظر نشانی از پدر.
تمام پدر که دیگر نمی آید اما قطعه ای از پدر هم بیاید توفیری ندارد.
در خیبر بود که همت آسمانی شد.آقا مهدی باکری بی حمید شد و بی مرتضی.
در خیبر بود که سه راه شهادت و طلائیه و مجنون را شناختیم.
این نوشتار معرفی یکی از خیبریان که نه یکی از عاشورائیان است.
شهید عباس عبدی
شهیدی از پشت کوه های بلند.آنجا که خورشید هم پنهان است. از روستای یوزبند در شهر کلیبر که همه با بابک و قلعه اش میشناسند و جنگل های باصفایش.اما جوانان گلگون کفنی هم دارد که بر زمین افتادند تاایران و ایرانی بر زمین نیافتد.
***
بغض راه گلویم را گرفته است، سکوت در اطرافم زوزه می کشد و من قداست دیروزها را در جستجویم و کدام واژه ، کدامین صراط مستقیم جز راه شما حق پویان همیشه عاشق به استعانتم خواهند آمد.
او که پروانه واردر طواف شمع عشق سوخت و حتی خاکستری از جسم پاکش بر جا نماند.دلم می خواهد سراغ گمشدۀ بیدل را از او بجویم و با تمام وجود فریاد زنم:
روایتی کوتاه از زندگی شهید عباس عبدی را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید