-الو سلام
-سلام آقا ابراهیم چطوری چه خبر؟
-ممنون.
یه خبری دارم نمی دونم بگم یا نه.
-بگو.چی شده؟
-حاج عباس رو یادته؟همون که جنوب راوی بود
-خب؟
-شهید شده.تو سوریه جنازش هم نتونستن پیدا کنن.
به همین راحتی .
صبح روز شنبه 25 بهمن من اینطوری شروع شد.
خیلی وقت بود منتظر این خبر بودم.بی تعارف حاج عباس لایقش بود.
چندین ساله راهیان نورمیرم.تو یادواره ها هستم تو هر جایی که بفهمم از شهدا حرفی خواهد بود سعی می کنم باشم.زیاد نبودن کسانی که با دیدنشون از ته دل شهدا رو در وجودشون دیدم.
سه چهار نفر شاید.شاید یکی هم حاج یعقوب باشه که لایق شهادت باشه.یکی هم سید ابوالفضل و یکی دو نفر دیگه.
خلاصه حاج عباس از عید سال 93 تو کاروان راهیان نور وارد زندگی ما ، ذهن ماو خاطرات ما شد.
همه چیزش سر جاش بود.
به وقتش شوخ بود.مداح بود ، راوی بود با لحن خودش و و سبک خودش.
خیلی تلاش کردم امسال یادواره شهدای منطقه دعوتش کنم بیاد روایت گری اما به هر دری زدم نتونستم پیداش کنم.شنیدم سوریه هست.از همون روز بود که شاید باور کردم باید منتظر این خبر باشم اما سخت بود.
صبح که رفیقم ابراهیم زنگ زد تا اسم حاجی رو برد فهمیدم چی شده اما نمی خواستم باور کنم.
به یکی از دوستان که تو سوریه باهاش بود زنگ زدم.
تا گوشی رو برداشت گفت آقا خدا رحمتش کنه میخواستم بهت خبر بدم.
بازهم باور نکردم.
به یکی از دوستای مشترک زنگ دم.دومی ، سومی ، چهارمی.
انگار قضیه جدیه.
کلا آدمی هستم که در مصائب صبور هستم.اما امروز نه دلم می خواست صبور باشم و نه می توانستم.
حاج عباس هم رفت و داغش به دل ما موند.
حیف بود شهید نشه اما زود بود.
عکس هایی زیبا و اختصاصی را از این شهید بزرگوار در ادامه مطلب ملاحظه بفرمایید.
برای پیوستن به کانال تلگرام «راهــــ شـــیـــعـــه» اینجا کلیک کنید