از تبار کربلائیان ایران
سکوت پر بار و سنگین حکمفرماست؛مثل اینکه گوشهایم منتظر شنیدن صداهایی است؛آری صداهایی می شنوم، صداهایی که از درون دل دشتها و تپه های کوچک بلند می شوند.آسمان هم زمزمه می کند آنچه را که شنیده است.
نداهای زیبایی که از فریاد رسای پروانه های بی پروا بلند می شود،نداهایی از کلام حق و نامهای آشنا و اعظم ...
صدایی آشنا که مرا به خود می خواند.صدای لطیف و مهربان آبهایی که با شنای عاشق حق در گوش انسان اطراق می کند.عاشقی که در دریاها و بیشه زارهای معرکه به دنبال رد پای عشق می گردد و دوباره با آن حسرت همیشگی خود را در آب پاک و بی ریا غوطه ور می سازد تا بلکه نوری از معشوق دریابد،آبها نیز او را در آغوش خویش می فشارند،ولی دیگر دلتنگ می شود که او از وجودش بیرون رود و این بار طور دیگری او را در آغوش خویش می کشند.تیک تاک ساعت لحظه های سکوت را یادآور میسازد
و نگاهم به خاطرات و نوشته های شهید غواص گره می خورد .
شهید جواد فلاح خطیبی در سال 1349 چشم به جهان گشود. سخنان عشق را از همان دوران کودکی در زیر سایۀ الهی و خانوادۀ متدیّن خویش آموخت. او اوّلین پل متصل به آرزوهای خویش را در پایگاههای مقاومت مسجد خویش دید و فعالیّت خود را آغاز نمود.از وقتی که درک کرد که شهادت چیست و شهادت را کدام بزرگمردان معنا کردند،همیشه آرزو داشت که به جمع والای شهدا بپیوندد. شهید جواد وقتی تصمیم گرفت که عازم جبهه شود؛ او رؤیای شیرین خود را به مادرش این چنین بیان می کند:
« مادر جان! در خواب دیدم که شهید می شوم و مرا در آرامگاه ابدی می گذارند و بعد امام می آیند و دست خود را بر سرم می کشند،مادر انگار خداوند خواسته مرا به درجۀ پرفیض شهادت نایل سازد.مادر من به جبهه خواهم رفت و شهید خواهم شد.»
شهید فلاح خطیبی در سال 1365 با عنوان مقدس بسیج به جبهه اعزام می شود و در منطقۀ اعزامی مسئولیت خطیر غواصی را بعهده می گیرد.وقتی درپای یادداشتهای پر خاطرۀ شهید فلاح می نشینیم شود که چقدر روح پاک و لطیفی دارد و هدفی که در نبرد با کفر و ستم در پیش گرفته بود جز هدف روشن شهادت چیز دیگری نبود.آنقدر با پیام روشن،شعرهای زیبای برچیده و نگاشته که وقتی آنها را زمزمه می کنیم نگاه ذهنمان به سوی حق پر می کشد.چرا که قطعه ای از شعر هایی که نگاشته توجه را به خود جلب می کند وی در این شعر علاقه وافر خود را به ائمۀ اطهار و وطن و رهبر خویش نشان می دهد:
بار الها دررهت هرکس بمیرد زنده است
زندگی بی عشق توننگ است بی ارزنده است
حاضرم در راه دین ازتن جدا گردد سرم
مـــن بـمیـرم باک نیست امّا بـــماند رهــبـــرم
شهید «جواد فلّاح خطیبی» در همان سال اعزام در منطقه ای مقدس که هر ذره از خاکش به خون شهدا رنگین و سیراب گشته (شلمچه) به آرزوی دیرین خود رسید، انگار آمده بود تا شهید شود و از آشیانۀ دنیای مادی برای همیشه مهاجرت نماید.
او دروصیتنامه اش که آخرین یادگاراوست کلمات خود که همچون اشک زلال اند،را در کنار هم می چیند و می گوید:
«با درود و سلام به پیشگاه معظم پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمّد(ص) و ائمه اطهار (علیه السّلام) و مولای عصرمان حضرت مهدی (عج) و سلام بر امام و رهبر امّت اسلامی ما، بار الها تو را شکر میکنم به خاطر این همه نعمتهای خوبی که به من داده ای و از همه بالاتر اینکه توفیق شرکت در این نهادِ مقدس بر علیه کفر جهانی داده ای .
سپاس می گویم تو را به خاطر وجود پر برکت رهبر عزیز انقلاب اسلامی.ای پدر و مادر عزیزم که زحتمهای زیادی بخاطرمن کشیده اید امیدوارم که بدیهای این حقیر را ببخشیدو مرا حلال کنید و هیچ ناراحت نباشید چرا که من در راهی رفتم که امام علی(علیه السّلام) و سایر ائمه اطهار (علیه السّلام) رفته اندو سپس خطاب به خواهرش می گوید: ای خواهر عزیزم می دانم وقتی خبر شهادتم را بشنوی خیلی
ناراحت خواهی شد ولی در آن لحظه یاد حضرت زینب (سلام ا…) را بکنید تا دلتان آرام گیرد.
و در آخر از تمامی دوستان حلالیّت طلبیده و امیدوارم من و راهم را فراموش نکنید.»
جواد فلاح خطیبی 1/10/ 65
ما هیچ وقت فراموش نمی کنیم که دریایی بود و بیشه زاری و عاشقانی که در آنها به دنبال ذرات نورانی معشوق می گشتند؛ و همیشه یادمان خواهد ماند که شهیدان نمرده اند.
سلامتی و طول عمر تمامی والدین شهدا به خصوص پدر بزرگوار شهید
فلاح خطیب که در بستر بیماری هستند صلوات