خاطره ایی از شهید همت سر تا پاش خاکی بود. چشمهاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود ندیده بودمش. - حداقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور. بعد نماز بخون. سر سجاده ایستاد. آستینهاش را پایین کشید و گفت «من با عجله اومدم که نماز اول وقتم از دست نره.» کنارش ایستادم. حس میکردم هر آن ممکن است بیفتد زمین. شاید اینجوری میتوانستم نگهش دارم.
سلام با مطلب" دختران آگاه باشند – پسران بدانند....." به روزم حتما بخوانید مخصوصا مجردها. لطفا نظر بگذاریییییییییییییییید تا بنده از حضورتان مطلع شوم. یا صاحب الزمان ادرکنی.
دفاع مقدس چیزی نیست که دریک هفته بتوان آن را گرامی داشت . باید عمری در آن سیر کرد تاشاید بتوان گوشه ای از آن را فهمید و آن موقع است که می فهمیم گرامی داشت دفاع مقدس از عهده ما خارج است . این کار را هم بایدخود شهدا انجام بدهند لینکتون کردم
و نقاط ضعف را بیان فرمایید
یا علی